Quantcast
Channel: بی برگ , ادبیات , شعر و نکته
Viewing all 70 articles
Browse latest View live

چه سود ؟

$
0
0

بی خبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن ،چه سود

گر نرفتی سوی او تو در زمان بودنش
خانه صاحب عزا تا صبح خوابیدن، چه سود

زنده را زنده است اکنون قدرش را بدان
ورنه بر روی مزارش کوزه گل چیدن چه سود

زنده را در زندگی باید بدرد او رسید
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود

با محبت دست پیران راعزیز من ببوس
ورنه بر روی مزارش تاج گل چیدن چه سود

یک شبی با زنده ها غم خوار باش
ورنه بر روی مزارش زار نالیدن چه سود

 

تا زمانی زنده ایم از هم همه بیگانه ایم
در عزاها روی هم دیگر ببوسیدن چه سود

گر توانی زنده ای را یک دمی تو شاد کن
در عزا عطر و گلاب ناب پاشیدن چه سود

از برای سالمندان یک گل خوشبو ببر
تاج گلها در کنار همدیگر چیدن چه سود

گر نپرسی حال او تا زنده است
گریه و زاری و نالیدن برای او چه سود

سالها عید آمد و رفت و نکردی یاد من
جای خالی مرا در خانه ام دیدن چه سود

گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبر من تو را چیدن چه سود

گر نپرسی حال و احوال ِهمه فامیل خود
بعد مرگش اشک باریدن و کاهیدن، چه سود

بهر دور افکندن کینه ،تو حرکت کن کنون
فصل صلح و جشن و آیین است جنگیدن ،چه سود

حق همدیگر بجا آریم و با هم به شویم
نرم و نیکو گفتگو سازیم غریدن، چه سود

وقت بُگذاریم بـهر کودک و فرزند خویش
گر نهال الوار شد ،بیهوده پیچیدن ،چه سود

دست و دامان ِپدر مادر ببوییم همچو گل
گر کُنی پژمرده گلها را، بوییدن چه سود

اختیار مال و اموالت کنون! در دست توست
بعد مُردن آب در هاون و کوبیدن، چه سود

برگ سبزی را کنون خود تـُحـفه درویش کن
لیک از فرزند و وارث چشم پاییدن، چه سود


دانلود سرود بسیار زیبای بابا حیدر مدد با کیفیت عالی

$
0
0

آهنگساز : علیرضا شاه زیدی
خواننده : علی ایزدی
فرمت : Mp3
حجم :6.24 mb

 دانلود سرود بسیار زیبای بابا حیدر مدددانلود

 

من خراباتیم و باده پرست


در خرابات مغان عاشق و مست


می کشندم چو سبو دوش به دوش


می برندم چو قدح دست به دست

 

من مست مستم بابا حیدر مدد

از غم شکستم بابا حیدر مدد

 

 

باز دوباره غم دنیا تو دل من خونه کرده

های و هایم همه ی اهل دل و دیوونه کرده

تو بگو حرفامو من به کی بگم

تو بگو دردامو من به کی بگم

آخه ما غیر علی یار نداریم

غیر مولا با کسی کار نداریم

 

من مست مستم بابا حیدر مدد

از غم شکستم بابا حیدر مدد

 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد بابا حیدر مدد

که هر که دیده بیند کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد بابا حیدر مدد

 

من مست مستم بابا حیدر مدد

از غم شکستم بابا حیدر مدد

 

شوق تاریک و دشت و من مست بابا حیدر مدد

قدح از دست ما افتاد نشکست

نگهدارنده اش نیکو نگه داشت بابا حیدر مدد

 و گر نه صد قدح نفتاده بشکست بابا حیدر مدد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

بگو یا علی ...

$
0
0

اگر خسته جانی بگو یا علی

اگر ناتوانی بگو یا علی

اگر تن بیفتد میان بلا

مترس از بلا و بگو یا علی

اگر بی نوایی بگو یا علی

به بالای دست علی دست نیست

تو که زیر دستی بگو یا علی

اگر نیمه جانی بگو یا علی

اگر مرد مردی بگو یا علی

اگر رو سیاهی بگو یا علی

اگر پر گناهی بگو یا علی

اگر حق پرستی بگو یا علی

اگر مست مستی بگو یا علی

اگر می پرستی بگو یا علی

اگر شیعه هستی بگو یا علی

ولایت

$
0
0

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین علی ابن ابی طالب علیه السلام


ولایت چیست؟ اصل آفرینش                       کلید قفل سیر درک و بینش

 ولایت چیست؟ تحصیل تعهد                   صراط ما پس از “ایاک نعبد”

 ولایت چیست؟ معراج تکامل                      پی اثبات ذات پاک حق، قل:

 ولایت علت غایی است ما را                      به حکمت فعل بی ماضی است ما را

 ولایت آب و گل را در هم آمیخت                         که از آمیختن، آدم برانگیخت
 

ولایت نوح را شد ساحل نور                    که طوفانش بود در خط دستور

 ولایت کوه آتش را کند گل                           به ابراهیم در وقت توکل

 ولایت در کف موسی عصا شد                            به امر حق، به شکل اژدها شد

 ولایت را دم عیسی قرین است                      که انفاس خوشش جان آفرین است

 ولایت در ولایت گشت کامل                        کز او نور هدایت گشت حاصل

 ولایت جمع را تفریق دارد                             که درکش سالها تحقیق دارد

 ولایت رمز اثبات وجود است                         ز جود او همه بود و نبود است

 ولایت دشمن نامردمی هاست                      یگانه رهبر سردرگمی هاست

 ولایت هرکه دارد غم ندارد                       قوامش بیش هست و کم ندارد

 ولایت یازده نور جلی بود                         کی پیوند تمامی با علی بود

 اگر خواهی بدانی این علی کیست؟               ولی حق کسی غیر از علی نیست

 علی حق را تجلی صفات است                         امامت را چوسیم ارتباط است

 به اورنگ ولایت چون ولی شد                   علی، مهدی شد و مهدی، علی شد

 به نخل دین، ولایت برگ و بال است                     ولایت را جهان در انتظار است

 ولایت پای تا سر، عدل و داد است                    بشر را آخرین حکم جهاد است

 ولایت کاخ ها را کوخ سازد                      که قانون بشر منسوخ سازد

 ولایت دیده هارا دیده بان است                     ظهور مهدی صاحب زمان است

 ولایت معنی الله و نور است                        شکوه رجعت و روز ظهور است

 رسالت از ولایت گشت کامل                       که هستی از کمالش گشت حاصل
 

ولایت خاتمیت راست خاتم                            که ختم خاتمیت هست خاتم
 

دگرگونی اگر عالم پذیرد                           ره خاتم از آن خاتم بگیرد

 شعر از : ژولیده نیشابوری

اشعار ناب در مورد ماه مبارک رمضان

$
0
0

بـاز هـوای سـحــرم آرزوســــت


خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت



شـکـوه ی غـربـت نـبـرم ایـن زمـان


دسـت تـــو و روی تـو ام آرزوســت



خـسـتـه ام از دیـدن ایـن شـوره زار


چـشـم شـقـایـق نـگـرم آرزوســـت



واقـعـه ی دیـــدن روی تـــــو را


ثـانـیـه ای بـیـشـتـرم آرزوسـت



جـلـوه ی ایـن مـاه نـکـو را بـبـیـن


رنـگ و رخ و روی تـو ام آرزوسـت



ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟


مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت



حـسِّ تـو را مـی کنم ای جـان مـن


عـزلـت بـیـتـی دگــــرم آرزوســــت



خـانـه ی عـشـِاق مـهـاجـر کـجـاست؟


در سـفــــرت بـــال و پـرم آرزوســـت



حـسـرت دل بـارد از ایـن شـعـر مـن


جـام مـیـی در حـرمـــم آرزوســـــت


احمد عزیزی

ادامه اشعار را حتما ببینید


 

رمضانا تو بهترین ماهی
چون که ماه ضیافت اللّهی
خوش عمل هر که بود در رمضان
ترک منکر نمود در رمضان

عباس خوش عمل

***

رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفر شهر خدا کرد مرا

از گلستان کرم طرفه نسیمى بوزید
که سراپاى پر از عطر و صفا کرد مرا

نازم آن دوست که با لطف سلیمانى خویش
پله از سلسله دیو دعا کرد مرا

فیض روح‌القدسم کرد رها از ظلمات
همرهى تا به لب آب بقا کرد مرا

من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهى
لایق مکتب فخر النجبا کرد مرا

در شگفتم ز کرامات و خطاپوشى او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا

دست از دامن این پیک مبارک نکشم
که به مهمانى آن دوست ندا کرد مرا

زین دعاهاست که با این همه بى‌برگى و ضعف
در گلستان ادب نغمه سرا کرد مرا

هر سر مویم اگر شکر کند تا به ابد
کم بود زین همه فیضى که عطا کرد مرا

***

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد

مقام اصلى ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهاى باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسى برد کاین تجارت کرد

نماز در خم آن ابروان محرابى
کسى کند که به خون جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد

به روى یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده نظر از سر بصارت کرد

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

***

رمضان ماه عترت و قرآن

رمضان شهر عشق و عرفان است * * * رمضان بحر فیض و احسان است
رمــضــــان، مــاه عــتــرت و قــرآن * * * گــــاه تــــجدید عهد و پیمان است
رمــضــان امــتــــداد جــــاده نــــور * * * در گذرگاه هــر مــــسلمــان است
رمــضــان چــلچــراغ نـــور افـشان * * * در شبــستان قلــب انـسان است
مـــاه تــحکــیــم آشنـــایــــى هـــا * * * مــاه تعــطیل قــهر و حرمان است
مـــاه شـــب زنــده دارى عـشــاق * * * مــاه بــیــدار بــاش وجــدان است
مـــاه اشــک و خـروش و ناله و آه * * * راه برگــشت هــر پــشیمان است
مــــاه آســـایــش قــلــوب بــشــر * * * مــاه پــالایــش تـــن و جــان است
مــــاه تــسلیــم در بــــر خـــالـــق * * * مــاه تــمریــن کــار نــیـکــان است
رمضــان چــشمــه عـطــاى خـــدا * * * ماه عفو و گذشت و غفــران است
رمــضــان رهــنـــمــا و راه گــشــا * * * بهــر گــم گـشتگان حـیــران است
رمــضــان شــاخسارى از طــوبـى * * * غرفه اى از بــهشـت رضوان است
رمــضــان بــارگــــاه (بــســم ا...) * * * جلــوگاه (رحیـم) و (رحمان) است
مــاه تـــحصیــل دانــش و تــقــوى * * * گــاه تــطهـیــر و راه ایــمـان است
مــــاه اکـــرام عـــتــرت و قـــــرآن * * * مــــاه اطفــــاء نــــار نــیــران است
عیــــد مســعــود زاد روز حــســن * * * روز پــر فــیــض نــیــمــه آن است
شــب قــدرش ســلام بــر مــهدى * * * تــا بــه فـجرش که نور باران است
مـــغــرب آفــتــاب عــمــر عــلـــى * * * مشــرق مــــاهتــــاب قــرآن است
در چــنین مه که انس و جان یارب * * * بر سر سفــره تــو مــهــمـان است
نظـــرى ســوى دردمنــدان کــــن * * * اى کــه نــامـت شفا و درمان است
بــــارالــها بــــه درگــه کــــرمـــت * * * سائــل خــستــه دل فـراوان است
کشــــور مــــا بــهشت زهــرا شد * * * بس کــه پــر لاله خــاک ایران است
اى خــــــدا آرزوى ایــــــن امـــــت * * * جشــن پــیــروزى شــهیــدان است
واى بــر حـال آن کسى که حسان * * * خــصــم قــرآن و یـار شیطان است

***

مناجات شب قدر

بگذار تا بمیرم در این شب الهى
ورنه دوباره آرم رو روى روسیاهى

چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه
چندان که باز گردم گیرم ره تباهى

چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما
دل مرده مى‏شوم باز با غمزه گناهى

گرچه به ماه غفران بسته است دست شیطان
بدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهى

اى کاش تا توانم بر عهد خود بمانم
شرمنده ‏ام ز مهدى وز درگهت الهى

تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم
چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهى

من بندگى نکردم با خویش خدعه کردم
ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهى

با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم
دانم که در به رویم وا مى‏کنى به آهى

اى نازنین نگارا تغییر ده قضا را
گر تو نمى ‏پسندى تقدیر کن نگاهى

دل را تو مى ‏کشانى بر عرش مى ‏کشانى
بال ملک کنى پهن از مهر روسیاهى

دل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُر
بى عجب و بى تکبّر از راه خیمه گاهى

امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر
جان حسین و زینب بر ما بده پناهى

آخر به بیت زینب بیمار دارم امشب
از ما مگیر او را جان حسن الهى

در این شب جدایى در کوى آشنایى
هستم چنان گدایى در کوى پادشاهى

***

اى در غرور نفس به سر برده روزگار
برخیز ، کارکن ، که کنونست وقت کار

اى دوست ! ماه روزه رسید و تو خفته‌اى
آخر زخواب غفلت دیرینه سر برآر

سالى دراز بوده‌اى اندر هواى نفس
ماهى ، خداى را شو و دست از هوا بدار

پنداشتى که چون بخورى ، روزه تو نیست
بسیار چیز هست جز آن شرط روزه‌دار

هر عضو را بدان که به تحقیق روزه‌اى است
تا روزه تو روزه بود نزد کردگار

اول نگاه دار نظر ، تا رخ چو گل
در چشم تو نیفکند از عشق خویش خار

دیگر ببند گوش زهر ناشنیدنى
کز گفت‌وگوى هرزه شود عقل تار و مار

دیگر زبان خویش که جاى ثناى اوست
از غیبت و دروغ فرو بند استوار

دیگر بسى مخسب که در تنگناى گور
چندانت خواب هست که آن هست در شمار

دیگر ز فکر آینه دل چنان بکن
کز غیر ذکر حق نشیند برو غبار

این است شرط روزه اگر مرد روزه‌اى
گرچه ز روى عقل یکى گفتم از هزار

شیخ فرید‌الدین عطار

***

«هدیه روزه داران‏»

حکمت روزه داشتن بگذار
باز هم گفته و شنیده شود

صبرت آموزد و تسلط نفس
و ز تو شیطان تو رمیده شود

هر که صبرش ستون ایمان بود
پشت‏شیطان از او خمیده شود

عارفان سر کشیده گوش به زنگ
کز شب غره ماه دیده شود

آفتاب ریاضتى که ازو
میوه معرفت رسیده شود

عطش روزه مى بریم آرزو
کو به دندان جگر جویده شود

چه جلایى دهد به جوهر روح
کادمى صافى و چکیده شود

بذل افطارى سفره عدلى است
که در آفاق گستریده شود

فقر بر چیده‏دار از خوانى
که به پاى فقیر چیده شود

شب قدرش هزار ماه خداست
گوش کن نکته پروریده شود

از یکى میوه عمل که درو
کشته شد سى هزار چیده شود

گر تکانى خورى در آن یک شب
نخل عمر از گنه تکیده شود

چه گذارى به راه توبه کزو
پیچ و خمها میان بریده شود

مفت مفروش کز بهاى شبى
عمرها باز پس خریده شود

روز مهلت گذشت و بر سر کوه
پرتوى مانده تا پریده شود

تا دمى مانده سر بر آر از خواب
ور نه صور خدا دمیده شود

در جهنم ندامتى است کزو
دست و لب ها همه گزیده شود

مزه تشنگى و گرسنگى
گر به کام فرو چشیده شود

به خدا تا گرسنه ا‏ى نالید
تسمه از گرده‏ها کشیده شود

شهریار

***

 

یا اله الخلق یا رب الفلق
اى خداى انجم و شمس و شفق

از تو مى خواهم در این ماه شریف
چشم پوشیدن ز جرم ما سبق

شأن ما عصیان و غفران کار تو
لا تؤاخذنا بذنب قد محق

گر بیاید اخذ و دقّت در میان
چون کند خلقى که باشد از علق

وا گذار از لطف ، ما را این زمان
از خطا و لغزش حال شبق

از گناهانى که در ایام عمر
روزها کردیم و در لیل غسق

اى خدا از من بلاها دور کن
مى نکن ما را نشان طعن و دق

نیست ما را طاقت رنج و بلا
حفظ کن ما را ز شر ما خلق

دور فرما آفت از ما بندگان
گر چه مى باشیم کلا مستحق

حق شان و عزت و جاهت قسم
اى که عزّ مسلمینى از سبق

***

ماه خدایى

رمضان ماه مناجات ودعا
رمضان پر بود از شور و صفا
ماه خالص شدن از کبر و ریا
رمضان ماه رسیدن به خدا
اى خدا از سر احسان و کرم
تو نگاهى به دل ما بنما
باز کن در را به روى این دلا
اى که هستى در دو عالم پادشا
من گنه کار و تو یا رب غافرى
بر بدى ها و خطا ها ساترى
بار الها اى امید جان و دل
این دلم را کن به نورت متّصل

***

مناجات شب قدر

اى خدا اى فاتح هر مشکلم
وى همه آرامش جان و دلم

بشنو از دل راز یک بى آبرو
ده مجال گفتگویم ، گفتگو

در شب احیا به تو رو کرده ‏ام
خویش را با توبه همسو کرده ‏ام

گرچه عمرى با گنه بنشسته‏ ام
گرچه قلب صاحبم بشکسته ‏ام

صبر کن ، از کیفر من بر حذر
تا کنم در خویش تجدید نظر

بهر تو خود را مهیا مى ‏کنم
توبه را در خویش احیا مى‏ کنم

هر که باید رفت چون فرزند نوح
توبه باید ، توبه از نوع نصوح

چون که امشب با منیبین زیستم
راضى از عمر گذشته نیستم

بر تو عمرى بد گمانى داشتم
بهر شیطان آشنائى داشتم

چون بگیرم آینه در دست خویش
فاش بینم ، فاش ، روى پست خویش

گرچه دل بد کرده تکفیرش مکن
بنده ‏ات برگشته تحقیرش مکن

هرکه بر حال خراب خود رسید
پیش از مردن حساب خود رسید

هر که گیرد آینه در پیش رو
کرده‏ هاى خویش بیند مو به مو

خویش را بیند که خود با خود چه کرد
تا بداند سخت باید توبه کرد

باید از بگذشته ‏ها عبرت گرفت
دست را بر زانوى همت گرفت

حال باید وادى تحلیف رفت
یا على گفت و سوى تکلیف رفت

سخت باید نفس را بشکست و ماند
عهد و پیمان با شهیدان بست و ماند

هم چنان بار شهیدان مبین
مانده انبان یتیمان بر زمین

راه ما راه شهیدان خداست
کیست پرسد اى خدا مهدى کجاست

گرچه دل شرمنده است از روى تو
اى خدا با مهدى آمد سوى تو

نیستم اینک از الطافت خدا
سینه ‏اى دارم شبستان خدا

یا حلیم امشب که من سرگشته‏ ام
یا على گویان سویت بر گشته ام

***

بنال اى دل ،دل عالم غمین است *** شب قتل امیر المومنین است

پیمبر میزند بر سینه گویا *** در این غم نوحه خوان روح الامین است

اگر سربشکند جا دارد امشب *** ندانم سر چه سودا دارد امشب

غریب یثرب و مظلوم کوفه *** هواى کوى زهرا دارد امشب

قرارى این دل شیدا ندارد *** که یار عاشقان یارا ندارد

نواکن گر حسینى هستى اى دل *** حسین بن على بابا ندارد

هماى قدس را شهپر شکسته *** حریم مسجد و منبر شکسته

مزن بر سینه ،بر سر اى مسلمان *** سر داماد پیغمبر شکسته

طبیبا درد مولا را دوا کن *** طبیبا زخم او اهسته واکن

مدارا کن به این فرق شکسته *** که شمشیرش به پیشانى نشسته

مبادا دیگر از او خون بریزد *** از آن ترسم که هرگز بر نخیزد

طبیبا قلب حیدر را شکستى *** تکلم کن چرا ساکت نشستى؟

مگر در زخم بیمارش چه خواندى *** که لب بستى و از گفتار ماندى

به پیشانى او چشمت چه دیده *** که رنگت ناگهان از رخ پریده

طبیبا کودکان چشم انتظارند *** بجز باباى ما بابا ندارد

تکلم کن ز بیمارت سخن گوى *** ولى آهسته در گوش حسن گوى

***


میروم از این دنیا،با صورت خونینم

زهرا و رسول لله،بنشسته به بالینم

ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)

ای شهر غم و محنت،من بار سفر بستم

چون فاطمه تنها،مظلوم و غریب هستم

ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)

امشب به خدا دادم،من خون سر خود را

فردا به جنان بوسم محسن پسر خود را

ای کوفه خداحافظ (2)،من علی مظلومم(2)

ذکر سجده شد امشب،بر لب علی امشب

تازه شد به دل داغ،زینب علی امشب

ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)

چهره زرد و لب خاموش،ناله گشته بی جوهر

ماندنی شده ماتم،رفتنی شده حیدر

ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)

آهم از جگر آید،اشک از بصرم ریزد

کس ندیده در عالم،خون دل زسر ریزد

ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)

***

هرگز نبود ماهى این سان همه زیبایى

سر زد ز افق نورى در کوچه شیدایى
عطرى زده بر بستان آن ماه شکیبایى

گسترده به زیبایى خالق ز کرم ماهى
بر خوان کرم بینم حورى وش رعنایى

آمد به سراى دل سى‌ روز شکیبایى
هرگز نبود ماهى این سان همه زیبایى

هر صبح سحر آید آیات سماواتى
هر شام اذان گوید بر سفره مینایى

با اشک زنم جامى لبریز به تنهایى
با عشق تو برخیزم از بستر تنهایى

آن شب که قدرش بهتر زهزاران شب
اشکى است که مى‌ریزم بر صحن تماشایى

کان شب که به خلوتگه بر سجده فرو افتم
از یار طلب سازم آن جام مسیحایى

دربارگهت یا رب سرگشته و حیرانم
بخشش ز تو مى‌خواهم اى صاحب زیبایى

بخشش ز تو مى‌جویم از عشق تو مى‌گویم
نالان به سر کویم اى چاره تنهایى

یک بار دگر آمد این ماه اهورایى
بر خوان کرم بنشین این است شکوفایى

احمد سردشتى

***

و علیک السلام یا شهر اللّه الاکبر

رمضان گذشت از من چه کنم که بینوایم
دل من ز حبّ دنیا نگذشت اى خدایم

تبعات هر گناهم شده بود سدّ راهم
تو به من عطا نمودى که نباشد ادعایم

چو شدم گداى کویت شده‏ام خجل ز رویت
تو نشسته‏اى کنارم که روا کنى دعایم

متزلزل است بارم به کجا کشیده کارم
چه وداع اشکبارى ، شده آتشین بکایم

به کجا روم خدایا پس از این سحر ، سحرها
شب جمعه‏اى بیاید که به سوى تو بیایم

بفداى میزبانى که به وقت میهمانى
به بر گدا نشست و بر خویش داد جایم

چه دعاى باصفایى ، چه رفیق باوفایى
چه خداى آشنایى که نمود آشنایم

چه دعاى افتتاحى چه دو چشم پر سلاحى
چه توسلى چه ذکرى چه بگویم اى خدایم

چه دمى چه نوحه خوانى چه شبى چه گریه ‏هایى
چه غمى چه روضه ‏هایى که تو کرده‏اى عطایم

به صفاى لیلة القدر به جمال نیمه بدر
تو خریدى آبرویم که گداى هل اتایم

تو از این خمارخانه بنمودى ‏ام روانه
دل شب مدینه بردى که غلام مجتبایم

به شب نزول قرآن ، به شکاف فرق فرقان
به دلم نشست قرآن چو نمود على صدایم

به على و زینبینش به محبت حسینش
بنویس جان زهرا که شهید کربلایم

بنویس جان مهدى که منم از آن مهدى
به خدا قسم خدایا که نشان دهم وفایم

***


در بیـت خـدا شـیـر خـدا را کشـتـنـد
دامـــاد نـبـى امـــام مـــا را کشـتـنـد

یارب چه گنه داشت که در وقت سحر
آیــیــنــه روشـن دعـــــــا را کـشـتـنـد

...

×××××


شعر ضربت

بر قلب زینب ابر غم مى ‏بارد امشب
سوز دلش بوى مدینه دارد امشب

زینب ز ابر دیده مى ‏بارد ستاره
دارد به پیشانى بابایش نظاره

آرام بهرش سفره افطار چیند
در چشم او رخساره مادر بیند

این عالمه غیر معلم بى قرار است
آگه شده باباى او چشم انتظار است

آرامش او کرده زینب را پریشان
گوید پدر اینگونه قلبم را ملرزان

اى کاش من در کوچه سیلى خورده بودم
اینجا نبودم در مدینه مرده بودم

اى کوچه‏ هاى کوفه از غربت بمیرید
بوسه ز پاى رهبرى مظلوم گیرید

اى خاک نخلستان ز رویش توشه بردار
خود را به زیر پاى او آرام بگذار

مرغان عاشق راه مولا را بگیرید
او بى کس است امشب شما بهرش بمیرید

امشب على مات جمالى لاله گون است
ذکر لبش « انا الیه راجعون » است

خانه نشین داغ زهراى نجیب است
دلخسته از نامردى شهرى غریب است

محراب را چون پشت در گلگون نماید
بر شهر خونین او سر غربت بساید

بهر على هنگامه پرواز گردید
تا که ز پا افتاد دستش باز گردید

××××

آن شب اندر بیت مولا غیر درد و غم نبود
هیچ کس مظلوم ‏تر از او در این عالم نبود

اشک بود و آه بود و سوز بود و شور بود
بود بیمار و طبیب ، اما کمى مرهم نبود

وقت گفتار وصایا بود و هنگام وداع
حال فرزند بزرگش ظاهراً درهم نبود

عمر او رفت و به رغم آخر عمر نبى
آخرین حرف على را هیچ نامحرم نبود

غیر عباس و حسین و زینبین و مجتبى
آشنا و محرمى در حلقه ماتم نبود

صحبت از دشت بلا بود و غریبى حسین
غیر سقّاى حرم کس بر عطش ملزم نبود

کى توان گفتا که در این ‏محفل پر شور و شین
دختر یکدانه پیغمبر اکرم نبود

در میان سطرهاى آخر درس على
غیر اکرام و سفارش بر بنى آدم نبود

گفت کن با قاتلم اینک مدارا یا بُنى
گرچه پیمان بست با ما عهد او محکم نبود

چون سوى دیدار زهرا بود نائل زین سبب
از على خوشحال ‏تر آن‏ شب در این عالم نبود

××××


شب شهادت

در خانه دگر جز گل امید گلى نیست
جز سوخته دل هاى غم آلود دلى نیست

بابا چه کنم کرده طبیب تو جوابم
گوید که مداواى دگر بهر على نیست

زینب نکند صبر اگر ، واى به حالم
جز اشک حسینم مدد محتملى نیست

با این که مداراى تو شد شامل قاتل
جز بغض تو در سینه آن خصم ولى نیست

آنان که به کف شیر گرفتند برایت
در عهد و وفاشان به تو اهل عملى نیست

با طایفه کوفه بگویید پس از این
آسوده بخوابید که جنگ جملى نیست

مى‏ بینم از این پس به خدا غربت خود را
من بعد براى حسنت تنگ دلى نیست

دیگر نتوان ماند ز بعد تو به کوفه
هم دردى و دل سوزى شان جز حیلى نیست

در شیون کوفى اُفقى تار ببینم
تا هلهله لشگر کوفى خللى نیست

 

 

××××

 

اى همه افلاکیان فرمان برت
اى دو صد خورشید عبد قنبرت

اى تو لبیک دعاى مصطفى
یا امیرالمؤمنین یا مرتضى

عرش باشد عاشق سجاده ‏ات
منبر و محراب هم دلداده ‏ات

اى دل تو همسفر با فاطمه
اى اذان آخرت یا فاطمه

آمده تا فاطمه وقت سفر
دوره خانه نشینى شد به سر

آمده بر شام هجرانت سحر
دست « سیلى زن » نمى ‏بینى دگر

اى که از غم ها دلت آکنده بود
از رخ زهرا دلت شرمنده بود

دست نامردى غرورت را شکست
بى حیا سنگ صبورت را شکست

تو اسیر فرقه ‏اى خائن شدى
بى نصیب از دیدن محسن شدى

حالیا کردى محاسن را خضاب
از عزا در آمدى یا بوتراب

مى ‏دهد زخم سرت بوى بهشت
مى‏روى دیدار بانوى بهشت

دست هاى بسته تو باز شد
لیک غم هاى حسن آغاز شد

بعد تو با غم عجین گردد حسن
دومین خانه نشین گردد حسن

گر تو سلمان و ابوذر داشتى
میثم و مقداد و قنبر داشتى

لیک فرزندت ندارد یار و کس
در حریم خود ندارد هم نفس

رفتى و ویرانه ویران ‏تر شده
چشم مسکین و یتیمان تر شده

رفتى و کردى وصیت با حسن
جسم من در نیمه شب بنما کفن

با همه گفتى تو با صد شور و شین
جملگى باشید غم خوار حسین

 


××××

 

امشب در و دیوار کوفه داد مى زد
محراب و منبر از جگر فریاد مى زد

امشب على با فرق تا ابرو شکسته
مى کرد یاد همسر پهلو شکسته

امشب حکایت از یزید و ملک رى بود
صحبت ز قرآن خواندن بالاى نى بود

امشب سخن از هر درى مى گفت مولا
از پاره پاره پیکرى مى گفت مولا

امشب اجل در کوفه فتح باب مى کرد
بر باب شهر علم دق الباب مى کرد

 


××××


روضه بستر امام على (ع)

گویید به این طفلان من شیر نمى ‏خواهم
این گونه یتیمان را دلگیر نمى‏ خواهم

اى اهل وفا گویید با قوم جفا پیشه
بر دست یتیمانم زنجیر نمى‏ خواهم

یک روز به ظرف شیر یک روز به ضرب تیر
خود شیر خدا هستم شمشیر نمى ‏خواهم

از زینبم استقبال با سنگ نمى ‏ارزد
از لشگرم استقبال با تیر نمى ‏خواهم

ارکان نمازم را بى واهمه بشکافید
هنگام نماز امّا تکفیر نمى ‏خواهم

تکریم کنم امروز در کوفه یتیمان را
کوفى ! ز یتیمانم تحقیر نمى‏ خواهم

دل تنگ رسول اللّه دل بسته زهرایم
در دیدن دلداران تأخیر نمى‏ خواهم

مشتاق به دلدارم لبیک به لب دارم
یک لحظه لقاء اللّه را دیر نمى ‏خواهم

با قاتلم اى دلبند از لطف مدارا کن
هنگام قصاصش هیچ تأثیر نمى ‏خواهم

 

×××××

خون شفق ...

دروازه سحر ،
در انتظار آمدن کاروان صبح ،
آغوش مات ِخسته ى خود را گشوده بود ،
صبح از کران نیلى خاور نمى دمید .
گرد ملال ، رنگ شفق را زدوده بود .

***

در سینه ى برهنه ى آن پهندشت باز ،
آن جا که رشته هاى کلاف سپید صبح ،
ریزد به روى پیکر خاوش صخره ها ،
آن جا که از شراره ى خورشید نیم روز ،
وا مانده کام تشنه ى سوزان درّه ها ،
آن جا که آفتاب
از روى نخل هاى کهن مى کند غروب ،
آن جا که ماهتاب ، بر کشت زار بادیه ها مى کند طلوع ؛
در بستر سکوت ،
شهرى غنوده بود

***

آن جا میان مسجد آن شهر بى خروش ،
- چون روز هاى پیش -
در نیم رنگ روشنى سیمگون فجر
بانگى بلند شد .
بانگ اذان صبح .
محراب پاک مسجد کوفه به صد فسوس ،
آغوش برگشود ،
وان جاودانه مرد ،
- آن راز نا شناخته ى عالم وجود -
شد در نماز و راز .
فارغ ز خویش و غرق به نوشیدنى سجود -

***

تصویر یک شبه ،
از گوشه اى خزید ،
دستى بلند شد .
برقى میان پرده تار هوا جهید ...

***

گُلرنگ شد ز خون شفق آسمان صبح .
بادى وزید و ناله ى غم ریخت روى خاک .
آشفت موج و سینه دریا غریو کرد .
روحى بزرگ رفت بدان جایگاه پاک .

***

آن روز شام شد .
وقتى که روشنایى اندوه رنگ ماه ،
بر شهر شب گرفته ى افسرده ، رنگ زد ؛
وقتى که باز شب شد و اندوه بى کسى ،
بر سینه هاى مردم درمانده ، چنگ زد ؛

***

در کوچه هاى خلوت و خاموش آن دیار :
آن جا که جز نسیم نمى گیریدش سراغ ،
آن جا که در سیاهى اندوه بار شب ،
جز نور ماه نیست در ان کلبه ها چراغ ،
- در زاغه هاى شهر -
هر گوشه هر کنار ،
یک کودک یتیم !
یک چشم اشک بار ،
یک مادر فقیر ،
یک ظرف بى غذا ،
یک سفره ى فتاده تهى روى یک حصیر ،
در انتظار ماند ...

شاعر : محمد على شرفى

 

 

×××


اى خداى کعبه خون کیست این؟

کى شده محراب مسجد این چنین؟

 

××××

شعر مرحوم آقاسی درباره امام علی (ع)

اون آقایى که شبا رد مى شد از کوچه ما کیسه به دوش کو ؟

رد پاى پر خراش بى خروش کو ؟

اون آقاى خرقه پوش کو ؟

کجاست اون آقا که پینه هاى دستاش مرحم دلاى ما بود ؟

نفس سبز نگاهش همیشه حلّال مشکلاى ما بود

میشه یک بار دیگه سر بزنه به خونه ى ما ؟

بگیره نشونى از غربت بى نشونه ما ؟

موهاى آقا سفیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرین

قامت آقا خمیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرین

جوونا آقا بشین زنده کنین رسم جوون مردى رو امشب

یتیما منتظرن زنده کنین شیوه ى شب گردى رو امشب

یتیما پشت دراى خونشون منتظر آقا نشستن

گوش به زنگ تق تق یه جفت صداى پا نشستن

موهاى آقا سفیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرید

قامت آقا خمیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرید

***

در فضیلت ماه صیام و ولادت امام حسن مجتبی(ع)

ماه صیام، ماه خداوند ذوالعطی است
ماه وفور فیض و کرامات کبریاست

ماه صعود روح به اوج فضیلت است
ماه نزول مائده رحمت خداست

ماه قعود و ماه قیام و مه نماز
ماه سجود و ماه سلام و مه دعاست

ماه پناه خواستن از هول رستخیز
بر درگه کریم خطا پوش ذوالعطی است

ماه نجات و مغفرت و بخشش است و جود
ما شکستن صنم سرکش هواست

ماه گذشتن از هوس و رستن از خودی
ماه انابه از گنه و ، ماه التجاست

ماه صیام، ماه بزرگ ضیافت است
گسترده خوان بخشش رحمان به هر کجاست

این ماه، ماه جوشش فیض است و این سخن
نصّ کلام خالق غفار ذوالعلاست

هست از هزار ماه فزون قدر اوی و ، قدر
قدرش ز قدر اوست که پر قدر و پر بهاست

ماه نزول مصحف و روح و فرشتگان
ماه خدا و ، ماه علی ، ماه مجتبی است

در نیمه مبارک این ماه پر شکوه
در جلوه روی ماه حسن ، سبط مصطفی است

ماه حسن ولیّ خداوند ذوالمِنَن
ماه تجلیّ گهر بحر «انّما»ست

ماه شکفتن گل گلزار احمدی است
ماه رسیدن ثمر نخل «هل اتی»ست

میلاد سبط اکبر و ، نوباوه بتول
زینت فزای این مه پر رونق و صفاست

در بیت وحی عصمت کبری سرمدی
خندان چو گل به چهره خندان مرتضی است

چون طلعت حسن ، گل رخسار بوالحسن
گلنار ، لاله گون و ، دلفروز و جانفزاست

ای دل تولد حسن و ، ماه مغفرت
بخشد اگر خدا گنه عاصیان رواست

بر ما ببخش جرم و خطای گذشته را
توفیق ده بدان چه تو را موجب رضاست

مردانی از تو میطلبد حسن عاقبت
چون خوشه چین خرمن اولاد مصطفی است

محمد علی مردانی
(مردانی)

***

کاش در این رمضان لایق دیدار شویم

سحرى با نظر لطف تو بیدار شویم

کاش منت گذارى به سرم مهدى جان

تا که همسفره تو لحظه افطار شویم 
 
 ××××

 خوشــــا دمی که رسـد آرزو به حد کمــال

خوشا شبی که به عاشق رسد پیام وصال


تمـام عمــر اگر بگذرد به درد فــراق

چه غم ،چو قلب بود از امید مالا مال


ز زندگانی هشتـــاد و چارسـاله به است

شبی که ارزش آنست بیش از آن همه سال (*)


دهند مژده مهمـانـی خــدای جلیــل

فرشتگان، به تشرف به بارگاه جلال


ز میــزبان یــگانه به بنــدگان آرنـد

درود و مژده رحمت، نوید استقبال


شگفت اینکه بود روزهــای مهمـــانی

غذای جسم حرام و شراب روح حلال!


به بزم دوست همه هرچه هست هست جمیل

که تـابنــــاک بــــــود بارگـــه زنــــور جـــــــمال


به گوش جان رسد از محرمان خلوت انس

هــــزار پاسـخ راز عجــب بــدون ســـوال


ز سرخوشی نتوان گفت چون زمان گذرد

روان چگونه پرد در چنان شگفــت مجــال


چنیـن بود شـب تقـدیر تا طلیعه فجـر

که روشنی دمد و تیرگی رود به زوال


تو ناظم ! ار به سر آمد زمـان مهمانـی

بشو غبار غم از چهر خود ز اشگ زلال


کسی بود به یقین رستگار در دو سرای

که ماهی ازهمه سالش بود بدین منوال


(*) اقتباس از آیه : لیلةالقدر خیر من الف شهر (هزار ماه مساوی است تقریبا با هشتاد و چهار سال)
یعنی درک فیض یک شب قدر بهتر است از زندگانی یک عمر هشتاد و چهار ساله که در طول آن شب قدر ادراک نشود !

به مناسبت میلاد مسعود و پر خیر و برکت کریم اهل بیت حضرت امام جسن مجتبی (ع)

$
0
0

 

امشب گذرم بر در میخانه ی مهتاب افتاد 

در سرم عطر خوش سیب و می ناب افتاد

تا که دیدم همگان ذکر حسن می گویند     

باز هم مثل همیشه دهنم آب افتاد

امشب، به ستایش و تمجید، بر رخساره ماه بوسه می‌زنیم که برای چراغانی شب میلاد تو، تمام چهره منور خود را به آسمان هدیه داده است. ستاره‌ها را باید امشب بیشتر دوست داشت؛ چرا که هر یک، تنها به شوق دیدار تو سوسو می‌زنند. امشب، ستاره‌ها فراوان‌تر از همه شب‌ها هستند؛ ستاره‌هایی که سرک کشیده‌اند برای دیدن چشمان تازه گشوده تو. خداوند، از آن بالا، تو را به تمام پری‌های ملکوت نشان می‌دهد تا جلوه جمال حق را از نزدیک ببینند و بشناسند، تا تضمین زیبایی عالم را باور کنند، تا بدانند که پروردگار حکیم، زمین را به چه امیدی آفرید.
 

سلام کودک آفتاب! از کجا آمده‌ای که صدای رسیدنت، تمام هیاهوهای دلهره‌آور را آرام کرده و سکوت ملکوت را به زمین حیرت‌زده آورده است؟ از کجا به این خاک پرت رسیده‌ای؟ مگر راه گم کرده باشی که تو هیچ شباهتی به اهالی ناپسند دنیا نداری. به تو می‌آید که آسمان‌نشین عشق و پرواز بوده باشی. به تو می‌آید که از آغوش خداوند آمده باشی. تو کجا، اینجا کجا، خورشید بی‌سایه! نور بی‌خاموشی! پیش از تو هرگز زمینیان، آفتاب را از نزدیک ندیده و زیبایی نور را در پیکری انسانی تماشا نکرده بودند. پیش از تو زمین، هیچ ماهی را به خود ندیده بود و خاک، خاک بی‌اصالت، نجابت حقیقی را در خود مهمان نساخته بود.
 

کاش دیده بودم کبوترانی را که گهواره‌ات را بر بال‌های بهشتی خود نهادند و به اینجا آوردند! از کدام سمت آمدند؟ کاش رد پای نسیمی را که با خود، عطر تنت را آورد، می‌گرفتم و می‌رفتم تا به سرزمین خدا می‌رسیدم! کاش در لحظه طلوع تو می‌دیدم کدام گوشه آسمان، تو را به جهان عرضه می‌کند تا سمت و سوی بهشت را بفهمم.
 

تو شبیه ابدیت، شبیه لهجه بارانی که به قصد سیرابی تمام عطش‌های جهان ببارد؛ شبیه کوچ پرستوهایی که مژده صلح تا قیامت را می‌آورند. تو شبیه رنگ و روی آشتی و صداقت لایزالی؛ شبیه اینکه جهان دست و پا گم کند در برابر پیغام محبت همیشگی؛ شبیه اینکه دیگر صدای گریه «بی‌پناهی» به گوش‌های دلواپسی نرسد.
 

سحر است. ستاره‌ها از مناجات سحرگاه پر می‌شوند و برای روزه‌ای دیگر، رو به سوی قبله نیت می‌کنند. همین‌که ماه با تمام چهره خویش، سحوری نورش را بر سفره‌های روزه‌خواه می‌گسترد، همین‌که نسیم، نزدیک شدن هنگامه اذان را در گوش بیداران رمضان ندا می‌دهد، تو مثل خورشید نخستین‌ بار، طلوع می‌کنی و تمام کوه‌ها سر فرو می‌برند تا تو بالا بیایی و پیدا باشی. تمام صداها خاموش می‌شوند، تا صدای پلک زدن آغازینت، اذان رستگاری عالم شود. گلدسته‌ها سر خم می‌کنند، به سوی خانه میلاد تو. درخت‌ها مناجاتشان را نیمه‌کاره می‌گذارند تا تو را سلام بگویند و گنجشک‌ها و کبوتران سپیده دم، سپیدی صلح پیراهنت را آواز شکر سر می‌دهند. رمضان، خشنود می‌شود که اینک، فلسفه بودن خود را درمی‌یابد. رمضان، اینک می‌داند که فقط برای چنین روزی خلق شده است. عاشقان جست‌وجوگر، فانوس کاوش خود را خاموش می‌کنند؛ چرا که دیگر، حقیقت گم‌شده خود را یافته‌اند و تهی‌دستی تنها، دل‌خوش می‌شود به دیدار کسی که آبروی تمام سفره‌های اکرام و گشاده‌دستی‌های انفاق است.
 

برای یتیمان، عشق؛ برای فقیران، مهربانی؛ برای گرسنگان، شفقت و برای تشنگان هم‌دردی؛ تو بهترین ارمغان آفرینشی. تو با زیبایی‌ات، با تمام وحی‌انگیزیِ خدایی که در رخساره داری، دامن مهرت را سفره‌ای کن و خود، بر فراز بنشین تا تمام جهان، بر سر خوان رؤیت تو سیر و سیراب شوند. تا تمام نیاز هستی، از نگاه‌های صبور و عاشقانه‌ات، لقمه تماشا برگیرد و جرعه‌جرعه شراب مستی، از منظر و منظره حضور تو بنوشد.
 

خانه‌ای فراهم کن از خشت‌خشت شوق، با در و دیواری از روح پاک رستگاری و پنجره‌هایی از هدایت و حقیقت و دری از جنس اجابت و بشارت. آنگاه این در را تا ابد به روی همه باز بگذار تا بیایند و از بهشت پناه تو سبدی پر کنند و خرمن‌های گل و رایحه مهر ببرند. کرامت را بگو چون طفلی نوآموز، در آستان در به ادب بایستد و خاک پای زایرانت را به چشم بکشد تا مگر از درگاه تو ذره‌ای آبرو بگیرد. سخاوت را بگو پیش روی عطای تو بر زانوی حرمت بنشیند و دستان بخشنده‌ات را بی‌وقفه تماشا کند و سجده به جا آورد تا مگر رسم رحمت بیاموزد.
 

تو کیستی که خداوند، کلید خزاین بی‌پایانش را این‌گونه، با اعتماد، در دستان تو نهاده و تمام نعمت‌های بی‌دریغش، به یمن نیکویی تو به دست بندگانش می‌رسد؟ تو کیستی که تمام گدایان جهان، در محضر سؤال از تو به مقام شاهی جهان می‌رسند و به خاک‌افتادگان بلند‌بالایی‌ات، رفعتی برتر از هرچه ستاره، دارند؟ تو کیستی که با تو، تمام زمین پهنه بار عام خداوند است و بی‌تو، تمام سفره‌خانه‌های عطا و بخشش، بی‌رونق و بی‌بضاعتند؟ باید تو را به خویش بشناساند روزگارِ همواره بخیل و روسیاه. باید تو را به خویش تأکید کند دستان بی‌سخاوت هستی که هیچ دست تمنایی را به مهر و لطف نمی‌فشارد و سر بیعت با امام تکریم و صلح ندارد.
 


نام تو صلح است، نام تو مهربانی پیروز، نام تو صبر فاتح، نام تو تمدن عشق و آشتی است. نام تو زیبایی است، حسن است، دلربایی بی‌منّت است، جمال خداوند است، تجمل توحید و پرستش است. نامت آزادگی است، سرفرازی و رهایی برای حق است. نام تو را تمام ستمدیدگان جهان، تمام سوختگان خشم و ستم به خوبی می‌شناسند. نام تو را تمام فتنه‌دیدگان ستیز، در کنج خلوت‌های حسرتشان چون دعایی غریبانه به زبان می‌آورند و تحقق مصلحانه مکتب تو را با اشک‌های جان بر لب آمده، آرزو می‌کنند. نامت را دیده‌ام که گاه در عرصه‌های خون‌ریزیِ توحش، به انزوای اندوه کشیده می‌شود و گاه در جدال استکبار، خون دل می‌خورد و روی از تمام عالم پنهان می‌کند.
 

کاش پدیدار بودی پیش چشم تمام عالم، تا راه و رسم صلح و پذیرش حق را به انسان دور مانده از مهر می‌آموختی! کاش طریقت بی‌اشتباه تو به داوری خصومت میان آدمیان می‌نشست تا پایمال شدن تمام بی‌گناهان و ترک‌تازی تمام جباران ختم به خیر می‌شد. کاش گوشه‌ای از ردای عصمتت را به عاریه داشتیم؛ برای پوشاندن عریانی خویش در این روزهای رسوایی! کاش کلمه‌ای از واژگان مُحق تو را بلد بودیم؛ برای مجاب کردن سخنان دروغ و حیله و تزویر در محکمه‌های بی‌عدالت دنیا! دستی برآور برای نجات انسان از این‌همه سردرگمی و سرسپردگی! دستی برآور از آستین فرزانگی و خرد و روشنگری، تا سر به‌راهی انسان، قریب‌الوقوع رخ دهد؛ کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب.

منبع :
zaerin.ir

اشعاری زیبا در وصف امام حسن مجتبی (ع)

رطب
امشب ای دل شب مستانگی جان و تن است
قفل افطار دلم دست امام حسن است
امر کرده است که افطار کنم با لعلش
رطب سفره‌ی من خنده‌ی شیرین دهن است
همه بتهای فرا روی خودم می‌شکنم
چون نگارم نوه‌ی ارشد آن بت شکن است
امشب آرامش من ذکر حسن باشد و بس
ایها الناس بدانید حسن عشقِ من است
این چه طفلیست که ثانی رسول الله است
رخ او ماه و دو چشمش گل و باغ و چمن است
نقره بار است لبش، روز تنش، شب مویش
بوی عطرش سبب طعنه‌ی مشک ختن است
فطرس از حسرت دیدار رخش می‌سوزد
زیر لب زمزمه‌اش مدح چنین یاسمن است
 

 

زُمُرّد
ملک زُمُرّد می‌ریزه به بام خونه‌ی علی
به زیر لب داره فلک ذکر خداوند جلی
عطا شده به فاطمه شه پسری مثل نبی
برده قرار فاطمه صبر و قرارِ امشبی
خبر بدید پیمبر و فرشته‌ها با زمزمه
تا با نگاهِ اولش بگه شبیه خودمه
از سینه تا فرقِ سرش هم حسن هم احمده
لعاب صافِ دهنش شهدِ لبِ محمده
نیمه‌ی ماه رمضون ماه شبِ‌ بدر اومده
چشمِ دل و باز بکنید سرّ شبِ قدر اومده
چشاش حسن نگاش حسن خنده‌ی رو لباش حسن
چش تو چشه مادرشه نورِ دو گونه‌هاش حسن
جود و سخا هر چی باشه پیش وجودِ اون کمه
آهای گرفتارا بیاید این انتهای کرمه
اگر که پای مژه‌هاش یه قطره‌هایی شبنمه
تفسیرِ آینده‌ی اون، حکایتِ درد و غمه
تو زندگیش اگر چه اون شاهِ ولی بی یاوره
خودش غریب و بی پناست ولی پناهِ مادره
 


گدا
عالم و آدم بداند من گدای مجتبایم
هر چه هستم هر چه باشم از برای مجتبایم
از تولد یا که نه روز ازل تا روز محشر
عاشق و مجنون و مست و آشنای مجتبایم
رو گرفته ماهِ امشب از حلولِ ماهِ زهرا
در نماز و سجده‌ی شکرِ خدای مجتبایم
عِطرِ یاس و یاسمن زد بر مشامِ روزه‌داران
من چو مبهوتان دیگر در هوای مجتبایم
جان دهم گر جان پذیرد، پیش پایش دل بمیرد
خود به مسلخ می‌برم چون من فدای مجتبایم
ای تو یوسف‌تر ز یوسف،‌ با کرم کنعانی‌ام کن
تا شود روزی بگویم خاکِ پایِ مجتبایم
چشمِ ابری من امشب پر ز بارانِ مدینه
سینه گوید عقده دارِ عقده‌های مجتبایم
فطرس از بس در گلویش غم چو بغضی خانه کرده
قطره‌ی اشکش بگوید بی صدای مجتبایم

 

 
 مسیر عشقبازان سوی یار است

زمین عشقبازی کوی یار است

به هر جان بنگری بینی خدا را

که دائم در تجلی روی یار است

اگر دعوت شدی در این ضیافت

زیمن مقدم نیکوی یار است

شب قدری که قرآن گشته نازل

همه قدرش زعطر بوی یار است

اگر دلها در این شبها خدایی است

بدان ماه مبارک مجتبایی است

حسن سرمایه ی زهرا و حیدر

مبارک سوره ی قرآن داور

دلیل برکت نسل محمد

حسن زیباترین تفسیر کوثر

پس از جد و اب و ام، مجتبی هست

برای چهارده معصوم، سرور

زیا محسن اگر حاجت بخواهی

قسم براو بده، با دیده ی تر

بود نزد خدایش آبرو دار

به نام او گنه از دوش بردار

خدا را شکر نامت بر لب ماست

که نام تو صفای مکتب ماست

حسینت بر تو ما را رهنمون است

رسیدن بر تو اوج مذهب ماست

اگر اهل مناجات خدایی

نگاه تو صفای هر شب ماست

نه که امشب، تمام عمر سوگند

حسن جان یا حسن جان یارب ماست

دوچشمت از گدا خسته نباشد

درت بر سائلان بسته نباشد

نبی هنگام دیدار تو، مدهوش

که دیدار تو از سر می برد هوش

بدی دیگران و خوبی خود

کنی با حسن خلق خود فراموش

ادب سازی کنی، در کودکی هم

به نزد مرتضی هستی تو خاموش

بود عمری که از زهرا بخواهیم

کند ما را به راه تو کفن پوش

اگر از نام ثاراله مستیم

رهین لطف و احسان تو هستیم

تو قرآن کریم و راستینی

خداوند کرم روی زمینی

تمام سوره ی المومنونی

که فرزند امیرالمومنینی

زتو کم خواستن نوعی گناه است

تو دست باز رب العالمینی

تو آنی که بدون شک بگویم

حسین و کربلا می آفرینی

تو با صلحی که اندر کوفه کردی

مسیر عشق را مکشوفه کردی

الا ای که به هر دوران غریبی

نشان تو بود، جانان غریبی

معاویه تو را بهتر شناسد

که تو در لشگر یاران غریبی

زیارتنامه هم حتی نداری

قسم بر تربت ویران غریبی

امام دوم خانه نشینی

زنامردی نامردان غریبی

تو کودک بودی و غربت کشیدی

تو مادر را به خاک کوچه دیدی
 

 

سایه الطاف یارم مستدام

ای کریم آل طه السلام

السلام ای دلبر شیرین سخن

ای امام مهربانم یا حسن

سفره دار خاندان مصطفی

ای کریم ابن کریم ای مجتبی

لو ءلوء لالای دریای ولا

ای فروغ دیدگان مرتضی

تو به خلقت دومین روشنگری

اولین میراث دار حیدری

روی تو تابنده تر از آفتاب

و زدمت دارد حیات آب حیات

ای کرامت تا ابد مرهون تو

بردباری گشته است مجنون تو

ای امام صبر وتسلیم ورضا

آمدی خوش آمدی یا مجتبی

چشم هستی محو سیمای تو بود

یک نگاهت دل ز پیغمبر ربود

از قدومت ای نگار مه جبین

شد مدینه همچنان خلد برین

ماه در ماه خدا پیدا شده

مژده که مولای ما بابا شده

فاطمه می بوسد این مه پاره را

حور می جنباند این گهواره را

یثرب از فیض تو چون گلشن شده

چشم زهرا مادرت روشن شده

رشته قنداق تو حبل المتین

سیدی یا ابن امیرالمومنین

مهد تو دامان پاک مادر است

ذکر لالایی تو با حیدر است

فرش راهت باشد از بال ملک

گرد قنداق تو می گردد فلک

در بغل بگرفت پیغمبر تورا

مثل گل بوئیده است حیدر تورا

آمدی و فاطمه خرسند شد

نقش بر لعل علی لبخند شد

آمدی و قلب زهرا جان گرفت

گوئیا مه پاره در دامان گرفت

از دو دیده اشک می بارد علی

گوئیا قرآن به بر دارد علی

در ملاحت همچو زهرا مادرت

در فصاحت همچو جد اطهرت

ضربه شصت تو را صفین دید

برق تیغت قلب ظلمت را درید

این صدای توست یا بانگ سروش

از سر هستی برد صوت تو هوش

صد چو حاتم از ازل مهمان تو

کلب یثرب شد شریک خوان تو

تو مسیحای دل مایی حسن

تو عصای دست زهرایی حسن

شرح غمهای تو می داند خدا

شرح آن ثبت است اندر کوچه ها

حامل سر مگویی یا حسن

شاهد آن گفتگویی یا حسن

ای همه بود ونبود فاطمه

زائر روی کبود فاطمه

دیده ای در شعله ها پروانه را

مادر گم کرده راه خانه را

شهره گشته زیر این سقف کبود

در غریبی کس به مانندت نبود

در زمین قدر تو را نشناختند

بر تو بازخم زبان می تاختند

کاش می شد آندم این هستی خراب

که مذل المومنین گشتی خطاب

((گاه از دستت عصایت میکشند

جانماز از زیر پایت می کشند))

نعمت صلح تو باشد بی حساب

نعمتی بر تر زنور آفتاب

صلح تو با کربلا عین همند

با همند وهمچو تیغی دو دمند

از همان آغاز از روز نخست

دل گرفتار کمند زلف توست

در دل ذرات مهرت جاری است

ناوک مژگان عشقت کاری است

گرچه غرق در گناهم یاحسن

جان زهرا کن نگاهم یا حسن

مستمندم مستمندم کن عطا

یک مدینه یک نجف یک کربلا

سوگ مولا علی (ع) - پدر پدر نکنید

$
0
0

شهادت امام علی (ع) تسلیت باد

درعزایش قـلب ما را غـم گرفت شیعـه در سوگ علی(ع) ماتم گرفت

 

دوستان این شعر رو با کمی حوصله و اندکی درنگ خط به خط بخونید :

تقدیم به شیعیان آقا امیر المومنین (ع)

 

پدر؛ پدر نکنید!

کنار من صدف دیده پر گهر نکنید

به پیش چشم یتیمان پدر پدر نکنید

توان دیدن اشک یتیم در من نیست

نثار خرمن جان علی شرر نکنید

اگر چه قاتل من سخت کرده بی مهری

به چشم خشم به مهمان من نظر نکنید

اگر چه بال و پر کودکان کوفه شکست

شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید

از آن خرابه که شبها گذرگه من بود

بدون سفره ی خرما و نان گذر نکنید

به پیرمرد جذامی سلام من ببرید

ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید

ز کوچه ای که گرفتند راه مادرتان

تمام عمر، شما هم، چو من گذر نکنید


شاعر : علی انسانی


مظلومی مولا زند آتش به جانت

$
0
0

مظلومی مولا

آن شب که چشمان مرا در خون کشیدند

خورشید را از سینه ام بیرون کشیدند

آن شب که دلها را میان شعله بردند

بر من دلی سوزانتر از آتش سپردند

نامردمان کشتند یک دنیا صفا را

یک آسمان دست مناجات و دعا را

بر چشم ما از اشک و خون آیینه بستند

آیینه ی خورشید را در هم شکستند

تیغی که در محراب، فرقت را دو تا کرد

از ما جهان فضل و دانش را جدا کرد

کشتند یکتای فضیلت آفرین را

بستند راه چشمه ی عین الیقین را

آن شب که تیغ «ابن ملجم» کارگر شد

در شطّ خون، خورشید عرفان، غوطه ور شد

خون سرت چون گشت زینت بخش محراب

اسلام چون مهر فروزان شد جهانتاب

 

محراب کوفه، وای از این غم! وای از این غم!

ایکاش می شد قطع دست ابن ملجم

خورشید چون جای تو را خالی ببیند

آتش ز جانش بر دل عالم نشیند

بعد از تو دیگر خشک شد سرچشمه ی نور

شد در حجاب خاک، سیمای تو مستور

ای تا قیامت در فضیلت بی همانند

قدر تو را نشناخت کس غیر از خداوند

ای بر جبین نُه فلک تابنده چون بدر

قدر تو پنهان است پنهان چون شب قدر

بر جایگاهت چون رسد ادراک را دست

پای خرد صد بار در این راه بشکست

بر بی نهایت نیست راهی، راه دور است

خورشید تو، تا بی نهایت در ظهور است

ای اشک، بر چشمم گدازی تازه داری

با شعله ها، سوزی برون ز اندازه داری

امشب چرا ای مونس من این چنینی

شاید تو هم با شیون دل همنشینی

در خانه ی مولا بیا با هم بمانیم

ما هم در آن ماتمسرا شعری بخوانیم

با نازنینانش بیا همناله باشیم

آرامشی بر داغ باغ لاله باشیم

مظلومی مولا زند آتش به جانت

چون من، تو هم می سوزد امشب استخوانت

ای دل، تو هم چون شمع، پیراهن به بر کن

با اشک ماتم دامنت را پر شرر کن

بعد از علی کوتاه شد دست یتیمان

از دامن مهر و وفا و لطف و احسان

شد پُر ز خون در آن سحر محراب و منبر

در آن سحر شقّ القمر شد بار دیگر

تا عالم هستی نماید پایداری

خون تو در رگهای ایمان است جاری

نامردمان دیدند او را و ندیدند

خورشید را با تیرگی ها سر بریدند


شعر از شاعر گرانقدر : محمدرضا براتی

منبع : کتاب امام علی (ع) در شعر فارسی (جلد 2) - فصل دوازدهم : شهادتنامه عشق

مداحی ماندگار محمود کریمی در وصف امام زمان (عج) شعر بیا تا جوانم بده رخ نشانم

$
0
0

دوباره بساط طرب شد مهیا، دوباره رسیده شب شور و غوغا

شب می فروشی ، شب باده نوشی ، شب لب نهادن به لبهای صهبا
 
شب هو کشیدن ، گریبان دریدن ، شب پرکشیدن ، پریدن به بالا
 
چه شبها که زهرا دعا کرده تا ما ، همه شیعه گردیمو بی تاب مولا
 
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
 
مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل دل ای دل ، بزن دل به دریا
 
که دنیا به خسران عقبا نیرزد، به دوری ز اولاد زهرا نیرزد
 
و این زندگانی فانی، جوانی خوشی های امروز اینجا، به افسوس بسیار فردا نیرزد
 

اگر عاشقانه هوادار یاری ، اگر مخلصانه گرفتار یاری

اگر آبرو می گذاری به پایش، یقیناً یقیناً خریدار یاری
 
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟، چه اندازه در ندبه ها زاری آری.
 
به شانه کشیدی غم سینه اش را ، و یا چون بقیه تو سربار یاری
 
اگر یک نفر را به او وصل کردی، برای سپاهش تو سردار یاری
 
به گریه شبی را سحر کردی یا نه ؟ چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
 
اگر اشک داری به شکرانه اش ها، که مست نگاه گهر بار یاری
 
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست، اگر بی قراری بدان یار یاری
 
و پایان این بی قراری بهشت است، بهشتی که سرخوش ز دیدار یاری
 

نسیم کرامت وزیدن گرفته ، و باران رحمت چکیدن گرفته
 
مبادا بدوزی نگاه دلت را ، به مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره بد، شدیداً گرفته
 

خدایا به روی درخشان مهدی، به زلف سیاه و پریشان مهدی
 
 به قلب رئوفش که دریای داغ است ، به چشمان از غصه گریان مهدی
 
به لب های گرم علی یا علیش ، به ذکر حسین و حسن جان مهدی
 
به دست کریم و نگاه رحیمش، به چشم امید فقیران مهدی
 
به حال نیاز وقنوت نمازش ، به سبحان سبحان سبحان مهدی
 
به برق نگاه و به خال سیاهش، به عطر ملیح گریبان مهدی
 
به حج جمیلش به جاه جلیلش، به صوت حجازی قرآن مهدی
 
به صوت عراق و شبانگاه شامش، به آهنگ سمت خراسان مهدی
 
به جان داده های مسیر عبورش، به شهد شهود شهیدان مهدی
 
دانلود صوت مداحی در ادامه مطلب

مرا دائم الاشتیاقش بگردان، مرا سینه چاک فراقش بگردان
 
تفضل بفرما بر این بنده بی سراپا ،

مرا همدم و محرم و هم رکاب سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان.
 

ندیدم شهی در دل آرایی تو، به قربان اخلاق مولایی تو
 
تو خورشیدی و ذره پرورترینی ، فدای سجایای زهرایی تو
 
نداری خماری به مشتاقی من ، ندیدم نگاهی به صهبایی تو
 
نداری خرابی به بی تابی من ، ندیدم سبوئی به مینایی تو
 
نداری ز کویت زمن بی نواتر، ندیدم کریمی به طاهایی تو
 
نداری گدایی به رسوایی من ، ندیدم نگاری به زیبایی تو
 
نداری مریضی به بدحالی من ، ندیدم دمی چون مسیحایی تو
 
نداری غلامی به تنهایی من ، ندیدم غریبی به تنهایی تو
 
نداری اسیری به شیدایی من، ندیدم کسی را به آقایی تو
 

امید غریبان تنها کجایی ؟ چراغ سر قبر زهرا کجایی ؟
 
تجلی طاها، گل اشک مولا، دل آشفته داغ آن کوچه غم ، گرفتار گودال خونین ، گرفتار غم های زینب ، سیه پوش قاسم، عزادار اکبر، گل باغ لیلا، پریشان دست علم گیر سقا، نفس های سجاد، نواهای باقر ، دعاهای صادق ، کس بی کسی های شب های کاظم ، حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه ، تمنای هادی ، عزیز دل عسکری ، پس نگارا بفرما کجایی ؟
 
پس نگارا بفرما کجایی؟ کجایی؟
 

دلم جز هوایت هوایی ندارد ، لبم غیر نامت نوایی ندارد
 
وضو و اذان و نماز وقنوتم ، بدون ولایت صفایی ندارد
 
دلی که نشد خانه یاس نرگس ، خراب است و ویران ، بهایی ندارد
 
مرا در کمندت بیفکن که دیگر ، گرفتار عشقت رهایی ندارد
 
خوشا آنکه غیر از ظهورت نگارا، شب قدر دیگر دعایی ندارد
 
ید اللی و حق به جز دست مشگل گشای تو مشگل گشایی ندارد
 
غلام توام از ازل تا قیامت ، که این بندگی انتهایی ندارد
 
بیا تا جوانم بده رخ نشانم، که این زندگانی وفایی ندارد
 
نگارا نگاهی که جز نوش لعلت ، دل زخم خورده دوایی ندارد
 

بیا تا نمردم به فکر دوا باش، به فکر علاج دل بی نوا باش
 
کریما ، رحیما، رئوفا ، عطوفا، نگارا ، بهارا،
 
بیا جان مولا ،بیا جان زهرا ، بیا جان زینب ، بیا جان سقا
 
سحر خیز مکه ، سحر خیز کوفه ، سحر خیز مشهد، سحر خیز کرب و بلا و مدینه
 
سحر یاد ما باش ...
 
سحر یاد ما باش...

دانلود : http://dl.aviny.com/voice/madiheh/hazrat_mahdi/90/karimi-milad-emam-zaman-90-02.mp3

شهادت امام صادق (ع) تسلیت باد

$
0
0

 

 

دلم هوای بقیع دارد و غم صادق

عزا گرفته دل من ز ماتم صادق


دوباره بیرق مشکی به دست می‌گیرم

زنم به سینه که آمد محرم صادق


سلام من به بقیع و به تربت صادق

سلام من به مدینه به غربت صادق


سلام من به مدینه به آستان بقیع

سلام من به بقیع و کبوتران بقیع


سلام من به مزار معطّر صادق

که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع


سلام من به ششم ماه فاطمیّ بقیع

سلام من به گل یاس هاشمیّ بقیع


ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد

هدف به تیر جسارت امام صادق شد


همان که فاطمه را بین کوچه زد گویا

ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد


امام پیر و کهن سال شیعه را کشتند

امان که روح سبکبال شیعه را کشتند


فضای شهر مدینه بیاد او تار است

هنوز سینه‌ی آن پیر عشق خونبار است


هنوز می‌کشد او را عدو به دنبالش

هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است


هنوز تلخی کامش به حسرت شهدی است

هنوز چشم دلش بر رسیدن مهدی است


شعر از حاج منصور ارضی

مدرسه ها وا شده ...

$
0
0

 

در این خاک در این خاک در این مزرعه ی پاک

به جز مهر به جز عشق دگر بذر نکاریم ...

مجموعه شعر امام رضا (ع)

$
0
0

برای دوستانی که دنبال شعر در مورد ولادت حضرت امام رضا (ع) میگردند این مجموعه رو جمع آوری کردم . امیدوارم براتون مفید باشه .

ضمن عرض تبریک ولادت امام رضا (ع) این اشعار تقدیمتون میشه .

 

 

باز کعبه  محمّد علی بیابانی

 

خواستم تا شبی قلم بزنم

خط سرخی به روی غم بزنم

خواستم تا به یاری خورشید

در سیاهی شب قدم بزنم

تا که مخلوط عشق و عقلم را

باز از نو دوباره هم بزنم

مثل هر بار عشق آمد و من

لاجرم حرف از دلم بزنم

حرف دل حرف عشق حرف رضاست

باید از شاه طوس دم بزنم

با دو بال کبوتری وارم

می پرم تا سری حرم بزنم

می پرم تا به ماورا برسم

به حریمی پر از خدا برسم

باز امشب حرم چراغان است

در و دیوار ریسه بندان است

ابرها را ببین که آمده اند

باز وقت نزول باران است

ظاهرا باز کعبه می سازند

قبله گاهی که در خراسان است

آسمان با ستاره و ماهش

در زمین مدینه مهمان است

جبرئیل از بهشت آمده و

روی دستش گلاب و قرآن است

نجمه او را بغل گرفته ببین

لبش امشب چقدر خندان است

غرق گل­بوسه کرد رویش را

می زند شانه باغ مویش را

چون نسیم بهار آمده ای

چقدر باوقار آمده ای

از تنت بوی یاس می آید

ز کدامین دیار آمده ای؟

گفته بودی مدینه گریه کنند

با دلی بی قرار آمده ای

از دل زائران خسته ی خود

تا بشویی غبار آمده ای

کرده ای پهن دام عشقت را

آخر اینجا چه کار آمده ای؟

فکر کردی دلم اسیرت نیست

که به قصد شکار آمده ای؟

من از اوّل کبوترت بودم

جَلد صحن منوّرت بودم

هر زمان غصّه ای عذابم داد

نام تو بردم و شدم دل­شاد

میهمان نه که خانه زاد توام

خاک­بوس قدیم گوهرشاد

حرم تو فقط خراسان نیست

دل من هم شده رضا آباد

آمدم تا که حرفهایم را

بزنم با تو ، هر چه بادا باد

چشم در چشم حلقه های ضریح

دست در دست پنجره فولاد

با دلی غرق خواهش آمده ام

قسمت می دهم به جان جواد

کربلای مرا هم امضا کن

راه آن را به روی من وا کن

مثل ابری به روی ایرانی

مظهر رحمتی ، تو بارانی

غیر رویت کجا طواف کنم؟

که شما کعبه ی فقیرانی

با تو در آسمان رها هستم

بی توام در قفس چو زندانی

حاجتم را نیامده دادی

حرف دل راچه خوب می دانی

مثل هر بار از دو چشمانم

قصّه های نگفته می خوانی

موقع مرگ منتظر هستم

مثل آن پیرمرد سلمانی

لحظه ها را برای آمدنت

می شمارم ؛ صفای آمدنت

دل من مال توست آقا جان!

که به دنبال توست آقا جان!

روی آن شاخه های باروَرت

میوه ی کال توست آقا جان!

یا که در بزمتان عزادار و

یا که خوشحال توست آقاجان!

در عزای مصیبت جدّت

نخی از شال توست آقا جان!

به خدا آرزوی لب هایم

بوسه بر خال توست آقاجان!

وقت تحویل سال اگر آیم

سال من سال توست آقاجان!

در دلم ابر ماتم آمده است

باز بوی محرّم آمده است

کار دل را دوباره در هم کن

سینه را کربلایی از غم کن

ماه ذیقعده و زیارت تو

باز پابوسیَت نصیبم کن

کمی از اشک خود به چشمم ده

دیدگان مرا پر از نم کن

دلمان را بگیر ، دست خودت

فقط آماده ی محرّم کن

چایی روضه هایمان را با

کوثر اشک فاطمه دم کن

بهر شب های ماه ماتممان

مجلس روضه ای فراهم کن

این دل تنگم عقده ها دارد

گوییا میل کربلا دارد

محمّد علی بیابانی

 

 

 

 

عطر گلاب -حسین رستمی

 

 

خانه های آن کسانی می خورد در بیشتر

که به سائل می دهند از هر چه بهتر بیشتر

عرض حاجت می کنم آن جا که صاحبخانه اش

پاسخ یک می دهد با ده برابر بیشتر

گاه گاهی که به درگاه کریمی می روم

راه می پویم نه با پا بلکه با سر بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم

زیر دِین حضرت موسی بن جعفر بیشتر

گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که

داده در ایران ما طوبای او بر ، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است

با سلامش می کند قم را منوّر ، بیشتر

قم ، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین

همچنین از آسمان دارد (چِل اختر) بیشتر

قصد این بارِ قصیده از برادر گفتن است

ور نه می گفتم از این معصومه خواهر بیشتر

در مقامش مصرعی می گویم و رد می شوم

لطف باباها ست معمولاً به دختر بشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم

بودنت را می کنم این گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد

هر که بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است

این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هر کجا

این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر ، بیشتر

از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت

من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا

چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی

-جان زهرا- چون شنیدم که به مادر بیشتر

دوستت دارم نمی دانم که باور می کنی

راست می گویم به ولله از ابوذر بیشتر

***

بیشتر هایی که گفتم از تو خیلی کمترند...

حسین رستمی

 

یک چشمه - مجید تال

 

باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام

با زبانی که به ذکرت شده مأمور سلام

به سلیمان برسد از طرف مور سلام

کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها

باز از دوریت افتاده به کارم گره ها

ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم

پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم

برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم

زود ما را برسانید به مشهد ، به حرم

مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم

ما سفارش شده ایم ، از ره قم آمده ایم

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست

پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

پیچش قافله ی ما که به سوی نور است

رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است

چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است

طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می گیرد

با شفا از تو ، چه زیبا شده بیمار شدن

به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن

کار من هست فقط گرمی بازار شدن

گر چه در باور من نیست خریدار شدن-

-یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟

من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم

تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی

کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی

مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی

لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی

قول دادی به همه پس به خدا می آیی

هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی

مجید تال

 

 

 

انگار می گویند: مردی کور... - سید محمد حسینی

 

 

احساس خواهد کرد کوه نور می بیند

وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند

احساس انسانی که روی تکّه ی چوبی -

در عمق تاریکیِ دریا نور می بیند

جای قدم های بهشتی تو را عاشق -

در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند

زائر همان آنی که مشهد می رسد، خود را -

با بچّه آهوی شما محشور می بیند

هر کس که می آید میان صحن های تو

شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند

با اشک می آید ولی دل خوش به روزی که -

بالای بالینش تو را در گور می بیند

شاعر نگاهش سمت گنبد می رود امّا -

جای کبوتر دسته های حور می بیند

در بیت هشتم صحن کهنه، پنجره فولاد

انگار می گویند: مردی کور می بیند...

سید محمد حسینی

 

 

 

 

 

چنان که باید و شاید ... - سید حمیدرضا برقعی

 

 

میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

منی که باز برآنم که دعبلانه برایت

غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

 من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم

من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم

هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد

همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد

بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد

هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست

که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است

من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست

اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن

دوباره لحظهء تردید بین ماندن و رفتن

و باز مثل همیشه در آستانهء در من ـ

کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت

***

 سکوت کرده دوباره جهان برای من و تو

نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو

و می روم به امید دوباره های من و تو

میان این همه غوغا میان صحن و سرایت

سید حمیدرضا برقعی

 

 

 

 

ولی کنار تـو ... - مجید لشکری

 

به نام خدا

دلی که جز تو در آن خانه می کند دل نیست

شبیه دل بُـوَد و غیر تکه ای گل نیست

الا سفینه ی نوحم بگیر دست مرا

در این تلاطم دریا امید ساحل نیست

گنـاه سدّ رسیدن به کوی جانان است

کسی که یاد تو باشد ز دوست غافل نیست

دلی که خانه ی محبوب می شود دیگر

بـرای عرض ارادت به غیر مایل نیست

اگر چه لحظه ی مرگ و رحیل جانکاه است

ولی کنار تـو مردن زیاد مشکل نیست

در این مسیر، گدایی ز درگهت شرط است

کسی که واله خال تو نیست، عاقـل نیست

« قبول خاطر کوی رضا شدن شرط است

هر آنکه شعر سراید، شبیه دعبل نیست»

مجید لشکری

 

 

 

 

 

 

 

تشنه کام جام سقاخانه - غلامرضا سازگار

 

 

 

کیستم من ؟ شمع جمع آل خیر المرسلینم

کیستم من ؟ قبله دل کعبه اهل یقینم

کیستم من ؟ یوسف زهرا امام هشتمینم

کیستم من ؟ کوثر و طاها و نور و یا و سینم

کیستم من ؟ ملجا خلق سماوات و زمینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

کیستم من ؟ بضعه پیغمبر اکرم رضایم

کیستم من ؟ نجل زهرا و علی مرتضایم

کیستم من چارده معصوم را شمس الضحایم

کیستم من ؟ حجت حق ضامن خلق خدایم

کیستم من ؟ نور چشم رحمت للعالمینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

من در آغوش خراسان کعبه بیت الحرامم

من پناه مرد و زن من دستگیر خاص و عامم

من رکوعم من سجودم  من قعودم من قیامم

من چراغ و چشم نُه معصوم و باب سه امامم

من امام کل خلق اولین و آخرینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

خضر باشد تشنه کام جام سقاخانه من

مرغ روح قدسیان مشتاق دام و دانه من

آسمان و آفتاب و ماه او پروانه من

کوثر علم و کمال و فضل ، از پیمانه من

عارفان را جام نور از چشمه علم الیقینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

علم و فقه و حکمت و عرفان زبان از من گرفته

ملک هستی تا ابد مهد امان از من گرفته

آنچه در دامن گرفته آسمان از من گرفته

آفرینش ز امر حق خط امان از من گرفته

چرخ گردون را امانم ملک هستی را امینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

من مه ذیقعده را از مهر رویم نور دادم

من به خیل دوستان خویش ، شوق و شور دادم

من سلام زایرینم را جواب از دور دادم

من به گلزار جنان با زائر خود همنشینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

گه به دوش نجمه چون ماه درخشان می درخشم

گه به دست موسی جعفر چو قرآن می درخشم

گه به قلب اهل ایمان همچو ایمان می درخشم

گاه بر جان وجود از قلب ایران می درخشم

گه فقیران گاه محرومان عالم را معینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

ای گنهکاران ، من از رحمت شما را می پذیرم

از عطای خویشتن اهل خطا را می پذیرم

هر که هستی باش ، من شاه و گدا را می پذیرم

دوست و دشمن ، غریب و آشنا را می پذیرم

در نمی بندم به روی هیچکس ، آری من اینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

اهل ایران ، من به شهر طوس مهمان شمایم

در دل این خاک خورشید خراسان شمایم

هم نگهبان شما هم کعبه جان شمایم

مهر تابان شما و مهر ایمان شمایم

هان! طواف آرید اینک دور قبر نازنینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

من صفا و شوق و شور اهل ایران را چو دیدم

از کنار تربت جدم محمد پا کشیدم

آمدم صحرا به صحرا تا در این وادی رسیدم

همچو جان در سینه خاک خراسان آرمیدم

گشته ایران حلقه انگشتر و من چون نگینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

زائرین قبر من من در دو دنیا با شمایم

عهد کردم تا سه نوبت دیدن هر یک بیایم

دستگیر عالمی از رحمت بی منتهایم

«میثم» آلوده را هم از کرم یاری نمایم

دم به دم در نظم او مضمون نو می آفرینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

غلامرضا سازگار

 

 

 

 

 

 

دارد دل ما راه نجاتی دیگر

در مشهد و در قم ، عتباتی دیگر

بر بانوی با کرامت قم صلوات

بر شاه خراسان صلواتی دیگر

سیدمحمد جواد شرافت

 

 

 

 

 

به عشق شما هشت... - محسن عرب خالقی

 

 

باید به قد عرش خدا قابلم کنند

شاید به خاک پای شما نازلم کنند

دل می کنم از آنکه دل ازتو بریده است

دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند

امشب کمیت شعرم اگر لنگ می زند

فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

ایمان راستین هزاران رسول را

آمیخته اگر که در آب و گلم کنند-

-شاید خدا بخواهد و با گوشه چشم تان

بر رتبه ی غلامی تان نائلم کنند

وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا

بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضا

در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید

بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید

از شش جهت نسیم خبر داد و بعد از آن

از پنجره صدای اذان خدا رسید

چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند

یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید

از صلب سومین گل سرخ خدا حسین

ایران گرفته بوی دو آلاله ی سپید

از هشت بیخود این همه پایین نیامدم

یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید

توحید ، حرف محوری دین انبیاست

شرط رضا  به حکم أنا من شروطهاست

از برکتت نبود اگر ، نان نداشتیم

باران نبود غیر بیابان نداشتیم

سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی

بی تو نه سر که این همه سامان نداشتیم

این حوزه ها نفس به هوای تو می کشند

لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتیم

ای آرزوی هر سفر دل از ابتدا

ما قبله ای به غیر خراسان نداشتیم

ما رعیت ری ایم که سلطان به جز رضا

ارباب جز حسین  در ایران نداشتیم

خون حسین دررگ ودرریشه ی من است

علم رضا  معلم اندیشه ی من است

بالا بلند گفته که طوبی تر از تو نیست

یوسف به حرف آمده زیباتر از تو نیست

گفتند پاره ی تن پیغمبر منی

انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نیست

برگ درخت کاشته ی دستهای تو

باشد گواه ما ، که مسیحاتر از تو نیست

این قطره ها به سمت شما رود می شوند

آخر در این دیار که دریاتر از تو نیست

ما تشنه ایم ، تشنه دست نوازشت

آبی در این سراچه گواراتر از تو نیست

این کوهها به عشق شما هشت می شوند

یادآوران نام تو در دشت می شوند

 آرامشی اگرچه سراسر تلاطمی

دریای بیکرانه ی امید مردمی

بند آورد زبان مرا بارگاه تو

ای آنکه رستخیر عظیم تکلمی

هر بار نام مادرتان را می آورم

گل می کند کناره اشکت تبسمی

شاعر کنار حسن لب تو سروده است

روییده لاله در دل این سبز گندمی

من چون غبار گرم طوافم به دور تو

تو قبله گاه هفتم و خورشید هشتمی

در هفت شهر عشق به جز تو که ثامنی

آهو چشم های مرا نیست ضامنی

چشم امید بر در لطف تو بسته است

هر زائری که گوشه ی صحنت نشسته است

بارانی است حال و هوای دو دیده ام

اینجا همیشه کاسه ی چشمم شکسته است

از باب جبرئیل به پا بوست آمدن

از آسمان رسیده و رسمی خجسته است

آن پیرمرد تشنه در آن گوشه ی حرم

از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد امید حاجت این بار خویش را

با پارچه به پنجره فولاد بسته است

وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است

یعنی که زائر حرم کربلا شده است

با یاد خاطرات سفر با عشیره ام

بر عکس یادگاری باصحن ، خیره ام

از بس دلم شکسته برای زیارتت

با اشک شوق گرم وضوی جبیره ام

یاد غروب های زیارت هنوز هم

گاهی پی  دو جرعه ی جامع کبیره ام

یا "قادة الهداه و یا سادة الولاه"

مستبصرٌ بشأنکم ، این است سیره ام

فرموده اید ؛ فعلکم الخیر یا رضا

ای هشتمین کلامکم النور ، تیره ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است

چون تک درخت خشک میان جزیره ام

ما هم شنیده ایم که فرموده ای شما

هستم در انتظار ظهور نبیره ام

دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز

عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز

محسن عرب خالقی

 

 

 

 

 

 

 

کوچه‌های خراسان - قیصر امین پور

 

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت

زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی

ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد

چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم

کوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند

قیصر امین پور

 

 

 

 

 

 

 

به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد - شعر میلاد امام رضا علیه السلام

 

 

خدا نه اینکه مرا از گِل زیاده تان

که آفرید مرا از غبار جاده تان

وبال گردن تان بودم از همان آغاز

بعید هست بیایم به استفاده تان

ببین چه ساده برایت به حرف می آیم

فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان

به لطف چشم شما دل همیشه آباد است

خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان

خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل

که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان

از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام

گدای دائمی حضرت رضا شده ام

بهشت کوچک دامان مادری آقا

تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا

شب ولادت تو در مدینه می گفتند

ز راه آماده خورشید دیگری آقا

دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو

رواست حاجتم ار سر برآوری آقا

اگر چه منشاء نور شما یکی باشد

تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا

که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی

که تو برای خودت یک پیمبری آقا

تویی که صاحب اوصاف بی حدش خوانند

همان که عالم آل محمدش خوانند

مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد

طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد

چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج

طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد

فقط برای تماشای دانه پاشی تان

دل کبوتریم نذر چند گندم شد

شبیه محشر کبر است صحن های حرم

که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد

به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد

دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد

ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد

ز دست حوض فرشته شراب می نوشد

تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر

تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر

تو نسل نوری و هرچند هشتمین خورشید

ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر

اگر چه باغ بهشت خداست رویایی

ولی بهشت نگاه تو هست رویا تر

از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی

زچشم های تو هرگز ندیده شهلاتر

در آستین بدون عصای تو موسی است

و از مسیح نفس های تو مسیحاتر

نفس نه گوشه ی چشمی اگر بیندازی

دوا نه در دل ما مرکز شفا سازی

فدای نام صمیمی و شاعرانه تان

که باز کرده دلم را به سوی خانه تان

نبود دست من و بی هوا هوایی شد

گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان

نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا

بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان

دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم

دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان

چقدر عمق بلند کلامتان زیباست

میان صحبت شیرین و عامیانه تان

بخوان که هرچه خوانی برای ما زیباست

رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست

کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد

میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد

اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه

به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟

کنار پنجره فولاد مادری خسته

برای کودک خود دست بر دعا دارد

گرفته دامنه های ضریح را مردی

به گریه حاجت امضای کربلا دارد

و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند

عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد

میان خانه که بستند دست مولا را

میان کوچه شکستند دست زهرا را

 

 

 

 

 

 

به سمت پنجره فولاد ... - رحمان نوازنی

 

 

قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت

نقاره می زنند ... مریضی شفا گرفت

دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد

دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت

خورشید و آمد و به ضریح تو سجده کرد

اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت

پیغمبری رسید و در این صحن پر ز نور

در هر رواق خلوت غار حرا گرفت

از آن طرف فرشته ای از آسمان رسید

پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت

زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید

تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت

چشمی کنار این همه باور نشست و بعد

عکسی به یادگار از این صحنه ها گرفت

دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم

شعرم تمام فاصله ها را فرا گرفت

دارم به سمت پنجره فولاد می روم

جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت 

رحمان نوازنی

 

 

 

 

 

نقاره می زند طوس-  سید حمیدرضا برقعی

 

 

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...

سید حمیدرضا برقعی

 

 

 

 

 

 

قطعه قطعه زمین پر از شور است

 

نغمه ها در ردیف ماهور است

 

دل مهدی فاطمه شاد و

 

آسمان صحن بارش نور است

 

باز روشن شده است چشم فلک

 

چشم بیمار قلب شب کور است

 

محض ناز قدوم سبز شما

 

دل هر شیعه باز مسرور است

 

روحم امشب درون صحن شماست

 

گرچه جسم من از حرم دور است

 

گوشه ای از حرم نشسته ولی

 

به گدایی عشق مامور است

 

السلام ای شهید زنده ی طوس

 

بپذیرم در این شبِ پا بوس

 

با دل عاشقان چه ها کردی

 

چه شفا خانه ای به پا کردی

 

از همان کودکی ، همان اوّل

 

درد ما را شما دوا کردی

 

تاج شاهی است بر سرم که مرا

 

سر بازار خود گدا کردی

 

خواهرت پیشتان سفارش کرد

 

که مرا سوی خود صدا کردی

 

دست خالی رسیدم آقا جان

 

بی وفا بودم و وفا کردی

 

هر کسی با دم حسین آمد

 

راهی اش سوی کربلا کردی

 

لطفتان بی حد است یا مولا

 

دست خالی ردم نکن آقا

 

خطبه هاتان ظهور زیبایی

 

نفحه هاتان شمیم رویایی

 

عاشقانت تمام مجنون و

 

زده بر طبل های رسوایی

 

در دل جنگ نرم بی دین ها

 

حسن تدبیرتان تماشایی

 

می دمد روح در تن اسلام

 

آن دم قدسی مسیحایی

 

یادتان می شود همیشه ی دل

 

مونس روزهای تنهایی

 

هشتمین آفتاب عالم تاب

 

هفتمین یادگار زهرایی

 

بی کران بی کرانی ای آقا

 

بی کران مثل آسمان خدا

 

هر چه داریم از شما داریم

 

از شما هدیه ی خدا داریم

 

برکتی دارد این نگاه شما

 

ما از این چشم ها چه ها داریم

 

ما در این صحن های مثل بهشت

 

دلی از  غصّه ها رها داریم

 

هر کجا پای می نهیم انگار

 

پشتمان دستی از دعا داریم

 

ما که از خاک کربلا دوریم

 

خوب شد مشهد الرّضا داریم

 

گر مدینه نشد ولی اینجا

 

گنبدی زرد و با صفا داریم

 

این حرم آسمان احسان است

 

مرکز انقلاب ایران است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای سرم خاک پای زائر تو

وی به جانم بلای زائر تو

دل همسایگان مشهدی‌ات

گشته زائرسرای زائر تو

التماس دعای خسته‌دلان

در هوای دعای زائر تو

کاش بودی هزارها حاجت

تا بریزم به پای زائر تو

بنشینم کنار جادۀ طوس

بلکه گردم گدای زائر تو

از ثنای تو عاجزم، لطفی

که بگویم ثنای زائر تو

بیشتر از هزار حج باشد

روز محشر، جزای زائر تو

زائر توست ای تمام حسین

برتـر از زائـر امـام حسین

شاعر:مسلمی

 

 

 

 

 

تو ولی خدای منانی

تو به کل وجود سلطانی

تو کلام خدا به نطق کلیم

تو به درد مسیح درمانی

بس که آقا و مهربان استی

ضامن آهوی بیابانی

ما همه قطره‌ایم و تو دریا

ما همه تشنه و تو بارانی

به خدا ای چراغ ‌و چشم نبی

که تو چشم و چراغ ایرانی

هر دلی برتو یک خراسان است

گرچه خود در دل خراسانی

کس نداند غریب طوس تو را

که تو خود ضامن غریبانی

من به کویت پناه آوردم

عـوض گـل، گناه آوردم

شاعر:سراج

 

 

 

 

 

 

ای ملایک کبوتر حرمت

چشم آدم به گندم کرمت

نه خراسان فقط،که ملک خداست

عالمی زیر سایۀ علمت

تو مسیحای آل فاطمه‌ای

که مسیحا دمد ز فیض دمت

حرم قدس کبریا گردید

به خراسان رسید تا قدمت

قاتلت را نمی‌کنی نومید

به جوادت اگر دهد قسمت

همۀ زندگانی‌ام این است

که دهم جان به‌ گوشۀ حرمت

هم ملک زائر تو، هم انسان

هم عرب سائلند، هم عجمت

هر که یک بار بر تو آرد رو

تو سه نوبت کنی زیارت او

شاعر:مرتضی محمودی

 

 

 

 

در ولا فصل الخطاب نامۀ ایمان رضاست

آنکه بر فضلش گواهی می‌دهد قرآن رضاست

در «رضی الله عنهم ورضو» عنوان رضاست

چون«رضا» بر«صبر»هم دارد شرف، سلطان رضاست

برتر از یعقوب و بیش از یوسف کنعان رضاست

در دل ایّوب و نور موسیِ عمران رضاست

غم رضا شادی رضا و دل رضا و جان رضاست

از دل و از جان چه گویم جان رضا جانان رضاست

 

عده‌ای او را مسیحِ آل احمد خوانده‌اند

همچو جدّش عالِمِ آل محمّد خوانده‌اند

در دل ظلمت رضا را نور ایزد خوانده‌اند

در کرامت چشمۀ الطاف بی حد خوانده‌اند

بازش از روح القُدُس عبد مؤیّد خوانده‌اند

صیت نامش در همه دوران سرآمد خوانده‌اند

نام فضلش در همه عالم زبانزد خوانده‌اند

هر که می‌گوید رضا این است، بیش از آن رضاست

 

شهرت یعقوب در صبر و رضایش گفته‌اند

فضل یوسف را به پرهیز از خدایش گفته‌اند

حسن یوسف دیده‌اند و ماجرایش گفته‌اند

نام ابراهیم با عهد و وفایش گفته‌اند

قول اسماعیل را هم در قفایش گفته‌اند

داستان هاجر و سعی و صفایش گفته‌اند

از ید تابان موسی و عصایش گفته‌اند

آنکه وصف لطف و خوبیهای او نتْوان، رضاست

 

من شهادت می‌دهم خود شافع محشر علی است

نور حق، جان و دلِ زهرا و پیغمبر علی است

آن قسیم نار و جنّت، ساقی کوثر علی است

در فلک سرور علی و بر دو عالم سر علی است

اوست سلطان سریر «انّما» سرور، علی است

نور حق در احمد است و نور احمد در علی است

هم خلافت ختم بر آل علی و بر علی است

چون تجلّای علی در عالم امکان رضاست

 

هم خلافت ختم بر او، هم ولایت را تمام

در مقام او سرودن چیست؟ شرح ناتمام

تشنگان چشمۀ آل عبا، هذالامام!

ساقی جام کرامت، حضرت صاحب مقام

بهترین فرزند نور، آیینۀ خیرالانام

گر زمن خواهد کسی کو را نشان گویم به نام

«بضعة فی الطوس منی» خوانَدش جد کرام

آنکه در طوس است چون سرّ خدا پنهان، رضاست

 

کیست این از «جنۀ الفردوس» باب هشتمین

در خراسان پاره‌ای از جسم خیرالمرسلین

چشمه‌ای از آفتابِ «رحمۀ للعالمین»

با سر انگشتش چو موسی چشمه روید از زمین

مرقدش انگشتر مُلک خراسان را نگین

خادمِ درگاه او را شهپر روح الامین

آسمانش در تولا بر زمین ساید جبین

مهر اهل البیت، صاحبْ سفرۀ احسان رضاست

ای که از فضل شما گویند قول مختلف

هر کسی بر لطف و احسانت به نوعی معترف

ای خوش آن زائر که گردد در حریمت معتکف

از صراط المستقیمت دل نگردد منحرف

ای شده در روی تو حُسن الهی منکشف

یارب این مهر ولا در دل نگردد منکسف

رمز «رضوانٌ من الله» است در را، ضاد، الف

آنکه دربانی بابش منصب رضوان، رضاست

 

ما سوی گر لااله است آنسوی الاّ رضاست

محمل عطر گل گلزار اعطینا رضاست

خم رضا ساقی رضا و می رضا مینا رضاست

سر رضا سرور رضا مولا رضا آقا رضاست

عصمت یوسف رضا و غربت یحیی رضاست

جلوة احمد رضا عیسی رضا موسی رضاست

گرنشان خواهی که این قصرسلیمان یا رضاست

آنکه بزمش نیست یکدم‌ خالی ازمهمان،رضاست

 

سایۀ لطف تو هرگز از سر ما نیست کم

چون تو هستی در دل ما، در دل ما نیست غم

تا که جان دارد زند دل از ولای دوست، دم

دشمنت را خوار دارم، دوستت را دوست هم

شوق دیدار تو دارم یا رضاجان دم به دم

کی دهی بارم خدا را باز هم در آن حرم

گر کنی حاجتْ روایم، بر تولایت قسم

آنکه از شوق وصالش می‌سپارم جان، رضاست

 

این حریم امن یزدان است، ای دل «لاتخف»

در خراسانش شکفته هم مدینه هم نجف

موضع سرّ نبی، مرآتِ مهرِ «لوکشف»

انبیاء و اولیایش خاک بوسند از شرف

جن و انس از یک طرف، خیل ملک از یک طرف

غنچه غنچه می‌فروش و گل به گل ساغر به کف

ساقی رحمت که در کویش دو عالم بسته صف

آنکه هم بر این دهد انعام و هم بر آن رضاست

 

سیدالمظلوم یا من حبه حب الحسین

انت وجه الله فی الارض و نورالمشرقین

ای بقیع و سامرا و کربلا و کاظمین

هم مدینه هم نجف گل کرده در طوست به عین

مصطفی را پارۀ تن، بهر زهرا نورعین

تا قیامت مثل ثارالله بر ما از تو دین

ای ز شأنِ مادر تو: کاف و ها و یا و عین

گر کنیزِ «نجمه» گردد دختر عمران، رضاست

 

«آهوی دشت معاصی»! تا کجا اینسان، بایست!

گر همه عالم بگردی، ضامن آهو یکی است

آنکه بر درگاه فضلش مرغ و ماهی می‌گریست؛

آنکه حتی مور هم نومید احسانش نزیست؛

جز علی موسی الرضا، شافی و شافع کیست؟ کیست؟

گر که این در بارگاه لطف یزدان نیست، چیست؟

آنکه می‌گوید که در محشر شفاعت شرط نیست

قول او را مشنو و باور مکن، غفران رضاست

 

چشم دل وا کن علی‌موسی‌الرضا بی‌پرده است

تخت سلطان سریر انّما بی‌پرده است

آنکه جان بخشد به شیر پرده‌ها بی‌پرده است

مظهر فضل علی شیرخدا بی‌پرده است

مشرق رب سموات العُلی بی‌پرده است

آفتاب رحمت و فضل و سخا بی‌پرده است

محرم طوس الرضا،‌ کربلا بی‌پرده است

آنکه با او کربلا گل کرده در ایران رضاست

 

ای دل امشب در خراسان رو به یاد مرتضی

قل «فَوَ ربّ السماء» إنّی لمجنون الرضا

 

کیست جز موسی الرضا مشمول فضلِ «اِرْتضی»

خیز و حسن عاقبت خواه از برِ «حُسن القضا»

یارب از اکرام خود کن حاجت ما را قضا

چون ملک بال و پری خواهم به شوق آن فضا

چون علی در علم و عدل و حکمت و حکم و قضا

تا ابد بر دشت جان شیعیان، باران رضاست

 

خلق او خلق نبی، بوی نبی بوی رضا

اوست مرآت علی، خوی علی خوی رضا

در قیامت حضرت زهراست پهلوی رضا

از کرامت شیعیان شرمندۀ روی رضا

هست محراب ملائک طاق ابروی رضا

روضۀ جنت مقام زائر کوی رضا

یارب از عالم که دارد بخت آهوی رضا

من که بر عالم نبخشم تاری از موی رضا

آنکه بر خاکش متاع جان کنم ارزان، رضاست

 

یا علی موسی الرضا، یا حضرت شمس الشموس

طوس با تو هفت اقلیم جهان را چون عروس

خاکیانت ریزه‌خوار و عرشیانت خاکبوس

ای شده سعدالسعود از مقدمت خیل نحوس

هر چه جز لطفت دریغ و هر چه جز فضلت فسوس

نور برهانت دهد رخت مسلمان بر مجوس

بر سلیمان معنیِ «من فضل ربی» شاه طوس

حجّتِ یوسف به «لولا أن رَأی برهان» رضاست

 

سرمۀ چشم دو عالم گردی از نعلین تو

تا قیامت بر سر ما هست مولا، دین تو

اتّحاد است از ولا بین خدا و بین تو

سلسبیل آورد در خاک خراسان، عین تو

خود سلام‌ات گفته جدِّ سیدالکونین تو

حضرت زهرا مبارک باد نورالعین تو!

عطر عترت، نور قرآن مجمع البحرین تو

سرّ «یَخرُج منهُمَا اللّؤلؤ وَ المرجان» رضاست

 

بنگرید ای عرشیان آیات بی تبدیل ر

منزل خیل ملائک، مهبط جبریل را

آنکه داده ذوالجلالش مسند تجلیل را

در ولای اوست معنا جملۀ تهلیل را

بر درش نقاره زن آورده اسرافیل را

در کرامتها گشاینده است رود نیل را

آن دَه و دو نانِ عیسی در سبد، انجیل را

سفرۀ اطعامِ «وجه الله» در قرآن، رضاست

 

همچو برمک دشمنانت «کالجَراد منتشر»

دشمنان خاندانت جمله «کذّابٌ أشِر»

چیست دنیا در نگاهت جیفه‌ای جویی کدر

ای تو مفتاح السما فضلت «بماءٍ مُنهَمِر»

«مقعد الصدق»ات حرم، «عند مَلیکٍ مقتدر»21

ای جهانی قائم آل شما را منتظر

در دل پاکت ز نور حضرت زهراست، سرّ

درِّ پنهان مهدی و دریای بی‌پایان رضاست

 

قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

 

هر چند کشیدند به تعیین تو حدها

آخر نرسیدند به درک تو خردها

تا وسعت آیینۀ لطف تو بسنجند

محوند ازلها همه در روی ابده

تو خوبی و جز خوب تو را نیست سزاوار

تو خوبی و ماها همه بد- وای به بدها

دل آمده امروز، نسیمانه به باغت

تا پر کند از غنچۀ لطف تو سبدها

هر کس که شنیده‌ست مقام حرمت را

بر عزّت زوّار تو برده است حسدها

تنها منِ ناچیز، نه شرمندۀ لطفت

یکبار نه، دهها شده، دهها نه که صدها

دریایی و امواج تو را نیست نهایت

در شرح تو غرقند رقمها و عددها

از همه یک «بوالحسن» و از تو عنایات

از من همه یک «یاعلی» و از تو مددها

حق است تو را نور ولایت به علائم

ختم است تو را تخت خلافت به سندها

تا آل علی هست به اغیار چه حاجت؟

با بودن صدها چه نیازی به نودها؟!

دعوت شدگانیم ز لطف تو در این بزم

ای گمشدۀ کوچۀ شوق تو، بلدها

امید به دیدار تو داریم، رضاجان

روزی که گذاریم سر خود به لحدها

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

به دیدار تو آمد یک سحر با چشم تر شبنم

ندیده صبح دیدار تو گم شد از نظر شبنم

گره واکن دخیلش را که فردا صبح خواهی دید

که بندد کوله بار از اشک خود وقت سفر شبنم

ز عطر حسن یوسف یک نظر پیمانه‌اش پر کن

که غیر از قطرۀ اشکی ندارد ما حضر، شبنم

زلالی آنقدر، در دیدۀ گلها نمی‌آیی

که رویت را نخواهد دید در خوابش مگر شبنم

ز بس رنگ خیالش نازک است این گل، به هر وقتی

که می‌خواهد بخوابد می‌گذارد زیر سر شبنم

کند آغوش باز آنجا که یادت می‌خرامد، گل

رود از هوش گر روزی کنی بر او گذر، شبنم

چنان غرق تماشای تو گشته چون گل نرگس

که تا پرپر شود عکس تو را گیرد به بر شبنم

به بوی شام زلفت چون صبا شد لاله صاحبدل

شد از آیینۀ صبح رخت صاحبنظر، شبنم

برایش یک تبسم از تو عمر جاودان باشد

ندارد شکوه‌ای از عمر کوتاهش اگر شبنم

چه می‌داند که دل بر جلوۀ عالم نمی‌بندد

مگر از دولت صبح دگر دارد خبر شبنم؟

وگر این راز خواهی پاک کن آیینۀ دل را

که محرم نیست با اسرار این گلشن مگر شبنم

مرا از صبحِ دیدار گل و شبنم حکایت‌هاست

و لیکن گل نه هر گل گویم و شبنم نه هر شبنم

مراد از شبنم، اشکِ زائرِ کوی رضا باشد

مراد از گل همان قصرِ هزار آیینه در شبنم

گلی خفته است در آن روضه، نامش معبد گلها

همه جامه به بر شبنم، همه چترش به سر شبنم

خوشا آن دم که سرزد از خراسان آن گلِ ختمی

همه بام و در آمد گل، همه کوی و گذر، شبنم

گل‌آرا مرکب صبح آنچنان زد خیمه بر این دشت

که از خاور به راهش فرش شد تا باختر، شبنم

از این شرحی که گفتم می‌شود معلوم از آن گل

کرامت می‌برد چشمی که دارد بیشتر شبنم

مپرس از سرّ اعداد کراماتش که ممکن نیست

شعاع بی‌نهایت آسمان تقسیم بر شبنم

کنون از خوبی آن گل بگویم کز حدیث او

همان بهتر که سازد قصۀ خود مختصر شبنم

به بازار دو عالم رفتم و دیدم فراوان گل

ندیدم حسن رویش را نه در این گل، نه در آن گل

نه در این عالم از خوبی نظیر روی او دیدم

نه در آن عالم آمد مثل او در دیدة جان، گل

به چشم جان و دل دیدم ز باغ روشن عصمت

به غیر از چارده گل نیست در گلزار امکان، گل

گل اوّل رسول اعظم آمد آنکه مجموع است

صفای چارده گل در بهارِ آن گل‌افشان گل

همه گلها یک از یک خوبتر دیدم که از آن جمع

رئوفی آمد و روزی به دستم داد از احسان گل

دهُم گل آنکه گر خواهی نشان و نام او گویم

گلی در روضۀ رضوان رضا و در خراسان گل

نثار خاک پایش هر چه گل در هر دو عالم شد

از این پس گل فروشان نیز نفْروشند ارزان گل

روایتهاست از او بر زبان رود، ماهی، ماه

حکایت‌هاست از او در میان باد، باران، گل

از آن چون برق کوتاهست عمر گل که در عالم

به دنبال غبار مرکبش آید شتابان گل

چنان افتان و خیزانند از مستی او در باغ

که سرو افتاده از پا و گرفته دست مستان، گل

شده از رشک بالایش همه یک پای چوبین، سرو

شده از حیرت رویش همه یک چشم حیران، گل

به رؤیا هر که بیند مرکبش را کی کند حیرت

اگر بیند که بر سر چتر دارد در بیابان گل

اگر نام تمام دانش‌آموزان «رضا» باشد

نشیند یک به یک بر نیمکتهای دبستان، گل

نشاید از ولای او به ترک جان و سر برگشت

نشاید کرد از باد هوس‌ها شمعِ ایمان گل

قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا

که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا؟

سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟

دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟

نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟

دعایم را که پیش از عرض حاجتها شنود اینجا؟

چو خیل زائران خاکی‌اش در آمد و شدها

ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا

ولایت چشمه‌ای دارد که در این خانه باید دید

کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا

هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع

نبّوت موکبی دارد که می‌آید فرود اینجا

تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می‌دانی

به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟

تو همّت خواه از این سلطان که در حاجتْ روایی‌ها

ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا

به درگاهی که تمهیدِ طلب موقوفِ سلطان است

که می‌پرسد که هست آنجا؟ که می‌داند که بود اینجا؟

به جوش آورده سیبستانی از عطر شهید خود

دل انگورها را خون کند سکر شهود اینجا

قرار اینجاست یار اینجاست کار اینجاست بار اینجا

کرم اینجاست لطف اینجاست فضل اینجاست جود اینجا

نیاز اینجاست نذر اینجاست عُذر اینجاست اِذن اینجا

دکان اینجاست دخل اینجاست نقد اینجاست سود اینجا

چنان جانهای پاک انبیا صف بسته بر این در

که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا

مسیح اینجا کلیم اینجا خلیل اینجاست نوح اینجا

شعیب اینجاست شیث اینجاست لوط اینجاست هود اینجا

سلیمان را از این دریا مگر پیدا شد انگشتر

لب داود را داده‌ست مرغانِ سرود اینجا

منم مور و سلیمانم به لطفش کرده مهمانم

وگرنه من که می‌دانم که جای من نبود اینجا

مگر شمعی شوم در گوشه‌ای از این حرم، گریان

که جز با اشکِ عجز، آیینه‌ای نتْوان فزود اینجا

شفایم می‌دهی با دستهای روشنت، آنجا

به خاکت می‌تپد گلهای اشکِ من، کبود اینجا

بهار دلگشا اینجا گلِ مشکل‌گشا اینجا

ره «کشف الهمم » اینجا درِ «حِلّ العقود» اینجا

هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش

ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا

توسل را و حاجت را دخیلم گشته اشک و آه

اجابت را و رحمت را ضریحش تار و پود اینجا

خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در

ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا

ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا

طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا

کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل

توان در مدح اهل‌البیت اگر بیتی سرود اینجا

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

ای آینه در آینه در آینه مرقد

بی واسطه خود شاهد و مشهودی و مشهد

موسای جهان را قدمت طور تجلّی

بلقیس فلک را حرمت صرح ممرّد

در دیدۀ یوسف شده‌ای حسن مبرهن

در چشم سلیمان شده‌ای ملک مخلّد

«گل کرد» شنیدند و بهار تو ندیدند

«آمد» همه گفتند و نگفتند «که آمد؟»

گفتم بنویسم که «رضا ...» پیشتر از من

آمد به تماشای تماشای تو «آمد»

عشق تواَم از پیشتر از پیشتر از پیش

شوق تو مرا بیشتر از بیشتر از حد

شرط است تولای تو آن شرطِ بلاقید

شرطی که خیالِ دو جهان کرده مقیّد

شرط است اطاعت ز تو ای آیت توحید

فرض است ولای تو همان فرض مؤکّد

ای کاملِ تاریخِ نبوت به ولایت!

عیسی به ظهور آمده در آل محمّد!

دیروز بشارت دهِ احمد شده عیسی

میلاد تو امروز بشارت دهد احمد

ای واسطۀ خلق و خدا، ذاتِ ولایت

ای باطنِ احمد تو و ای ظاهرِ ایزد!

ای ظاهر باطن تو و ای باطن ظاهر

ای آینه در آینه مجموع مظاهر

بخشنده‌ترین چشمۀ رحمت به موارد!

رخشنده‌ترین صبح تجلّی به مصادر!

تو سبحۀ اسماء خداوندی و کامل

در نعت تو ما آمده لفظی همه قاصر

تو پاکتر، از معنی آیینه- نهانتر

- من آمده در خرقۀ آلودۀ شاعر

تو حضرتی و حاضرِ محضی دل و جان را

- من رنگ خیال غزلی رفته ز خاطر

تو راهبری گمشدگان دو جهان را

در شهر تو امروز منم گمشده عابر

با اینهمه مگذار منِ دست تهی را

تو حضرتِ سلطان و منِ خسته مسافر

با اینهمه محروم مکن آینه‌ام را

چون آهوی محبوسِ طلسماتِ ظواهر

نور تو قدیم است و تماشای تو ما راست

ای ساعت جانهای جهان را تو معاصر!

ای آینه در آینه در آینه باطن!

ای آینه در آینه در آینه ظاهر!

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

الا یا رضا

رضا یا رضا

دل ما به توست

رضا یا رضا

ز خویشم مکن

جدا یا رضا

ولای تو هست

مرا یا رضا-

برای نفس،

هوا یا رضا

تویی معدنِ

سخا یا رضا

تو را عالم است

گدا یا رضا

تو را خواهم از

خدا یا رضا

نفس: یا رضا

نوا: رضا

علی یا علی

رضا یا رضا

رضا یا رضا

رضا یا رضا

قدر یا علی

قضا یا رضا

صفی یا علی

صفا یا علی

صفا کن دلا

تو با «یا رضا»

که چون سبحه‌ای است

تو را «یا رضا»

تو بیمار غم

دوا «یا رضا»

تو صعب العلاج

شفا «یا رضا»

به جانت شوم

فدا یا رضا

به خوابم شبی

بیا یا رضا

علی یا علی

رضا یا رضا

رضا یا رضا

رضا یا رضا

چو محشر شود

بپا، یا رضا

منادی دهد‌

ندا «یا رضا»

که مولا گرفت

تورا یا رضا؟

تو نامش بگو

به ما یا رضا

تو کارش بکن

روا یا رضا

ز نارش نما

رها، یا رضا

بهشتش نما

عطا یا رضا

که با شرط توست

ولا یا رضا

تویی چشمۀ

صفا یا رضا

تویی غنچۀ

حیا یا رضا

تو را داده نام

خدا، یا رضا

خدا هم به توست

رضا، یا رضا

علی یا علی

رضا یا رضا

رضا یا رضا

رضا یا رضا

 

 

 

 

 

زمین را کرد باران، آب و جارو

که باید بهرِ مهمان آب و جارو

گلی آمد که هر صاحبدلی کرد

رهش با اشک و مژگان آب و جارو

چه خورشیدی که گرد بارگاهش

کند از جان، خراسان آب و جارو

رضا مهر خراسان، آنکه خاکش

مگر با دیده نتْوان آب و جارو

به کس خدّام خاص او نبخشند

در این درگاه، آسان آب و جارو

سحرگاهان به شوقش صحن نُو را

کند خورشید رخشان آب و جارو

سکندر خادم آیینۀ اوست

کند این پرده خاقان آب و جارو

مگر بیت الحرام اینجاست، کآنرا

فرشته کرده از جان آب و جارو

برای طائفان و عاکفانش

خدا داده است فرمان آب و جارو

اگر چون آهو آیم در حریمش

کنم با چشم گریان آب و جارو

کنم مژگان به مژگان، اشک بر اشک

ضریحش را هزاران آب و جارو

کبوترخانه‌اش پر آب و دانه

کنم، هم صحن و ایوان آب و جارو

به تعمیدِ قدمگاهش نمایم

نشابور و خراسان آب و جارو

شبی که اشک ریزم بر ضریحش

شبِ بختِ من است آن آب و جارو

خوشا فرّاش این درگه که سازد

سرای پاک یزدان آب و جارو

از او سجادۀ تقوی و دین پاک

از او محراب ایمان آب و جارو

اگر روشن شود از او دل من

کنم این بیت‌الاحزان آب و جارو

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

ز شوق کیست یارب اینچنین گمکرده راه آهو

که هر جا می‌رسد جای دگر دارد نگاه آهو

نگاهش محملِ کیفیتِ شام غریبان است

چه غم دارد خدایا در شبِ چشمِ سیاه آهو؟

همه سرمایه‌اش داغ است و سودش اشک تنهایی

چو شمعش نیست استعداد کسب مال و جاه، آهو

به چشم حلقۀ دام، اعتبارِ عذرِ غفلت را

ندارد جز نگاه بیگناه خود، گواه آهو

وگر عذرِ نگاهِ بی‌گناهش بی‌ثمر افتد

ندارد غیرِ لطفِ ضامن آهو، پناه آهو

که آن آیینهْ حضرت چونکه عرض جلوه می‌فرمود

هزار آهو پی‌اش می‌آمد از حسرت که آه، آه، او

به کهساری که مهتابِ خرامش سایه اندازد

شراری می‌شود هر سنگ و می‌افتد به راه، آهو

توانَد شب به شب از دور نور گنبدش بیند

نیابد گر چه روزی بار در آن بارگاه آهو

تواند شب به شب در دشت غربت صید عطرش را

به صد امید بنشیند به راهش تا پگاه آهو

نسیم نوبهار رحمت است و در قدمهایش

به زاری می‌گذارد سر به تقلیدِ گیاه آهو

از آن روزی که چشمانش ضمانت خواه چشمش شد

هزاران رود، خجلت بُرد و آمد عذرخواه، آهو

بنازم فرّ آن سلطان که چون در صید دل آید

برانگیزد هزاران دشت از گردِ سپاه آهو

در آن کشور که منشور عدالت گستر آمد او

نگردد ناامید آدم، نماند بی پناه آهو

چه نیکو فال من آمد، کز این سرگشتگی‌ها باز

به پابوس تو آمد شعرم این گمکرده راه آهو...

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

آب حکمت از دمِ تیغ بیانش ریخته

تا حروف اسم اعظم از زبانش ریخته

اصل عصمت، برگ حکمت، بار رحمت سر زده است

هر کجا لطف از دل و دست و زبانش ریخته

رمزِ تسخیر پری در پلکهایش خفته است

سرِّ اعداد نجوم از دیدگانش ریخته

سرو بالای کمرْ باریکِ باغِ سرمدی

ایزد از نوک قلم طرح میانش ریخته

تا افق بر صفحۀ صحرا ضمانت خواه او

نقطه چین ردپای آهوانش ریخته

ننگ صیادی که قصد آهوان او کند

جوی شرم از پهلوی تیر و کمانش ریخته

از مدینه آمده است و هر قدم روییده گل

در بیابانی که گرد کاروانش ریخته

شد طلای حکمت از هُرم کلام او مذاب

زآن حدیثی کز لب گوهر فشانش ریخته

مهرِ تابانِ خراسان، اینکه در هر گوشه‌ای

ردپایی از دل غربت نشانش ریخته

آبِ حوضش اشک حور و سنگفرش صحن را

پولکِ پلکِ پری تا آستانش ریخته

هست انگشت فرشته بر ضریح او دخیل

سوخته بال ملک در شمعدانش ریخته

دستۀ کروبیان نقّاره‌زن بر در گهش

نور از گلدستۀ پاک ازانش ریخته

بی شک از رشک شفاعتهای او ابلیس هم

اشک، گرد گنبد دارالامانش ریخته...

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

گل مدینه شد و عطر او رسید به طوس

و خاک طوس، پر از گل شد از پی پابوس

رضا تسلسلِ نورِ چراغ احمدی است

و با علی است رضا شعله‌ای ز یک فانوس

سلام ضامن آهو! دل من است اینجا

رمیده آهویی از بند روزگار عبوس

خراب فلسفۀ علم توست افلاطون

مرید مدرسۀ طبّ توست جالینوس

که از شفای تو بینا شود هزار اعما

که حجت تو مسلمان کند هزار مجوس

سلام! نور خداوند در ظلامِ زمین

سلام! چشمة رحمت،‌ سلام شمس‌الشموس

... است و خوشۀ انگور و دانه دانۀ اشک

چه طعم تلخی دارد هوای این کابوس

دریغ، والی آن کس شدی که خود پدرت

به محبس پدرش بود سالها محبوس

عبا کشیده به سر، رفتی ای غریب، آری

به زهر خوردن پنهان، تب تو شد محسوس

شب است و چشمۀ نور و شفا، رضا، بیمار

شفا هم از اثر خویش می‌شود مأیوس

هزار آینه چشم است از در و دیوار

و در هر آینه گریان هزارها فانوس ...

شود خجول ز ماهی کوچک غزلش

به شاعری که ببخشی ردای اقیانوس

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

بی پرده نیست «هو» که به«یا هو» طلب کنم

آهو شوم که ضامن آهو طلب کنم

از اشک چشم رابعه  بی‌دست و پا ترم

تا اوج کعبۀ تو به پهلو طلب کنم

آیینه‌ای نهاده خداوند در زمین

تا هر چه جان طلب کند از او طلب کنم

ای از تبار صفدر خیبرگشا، رضا

من خدمت درت به چه بازو طلب کنم؟

نزد تو ای بهار تجلّی! بنفشه‌ای

خدمت نکرده‌ام که سرِمو طلب کنم

ماه تمام هستی و من خسته چون هلال

از جلوۀ تو گوشۀ ابرو طلب کنم

کَلبی شنیده‌ام به سر کویت آمده است

من نیز خدمت سگِ آن کو طلب کنم

خاک در تو آرزوی هشت جنّت است

کی از برِ تو جنّت مینو طلب کنم؟

تا آبرو بگیرم از آن قبلۀ شرف

با اشک خویش آبی از آن رو طلب کنم

سلطان من که همچو علی خاتم ولا

او از کف خدا و من از او طلب کنم

اظهار احتیاج به غیرم روا باد

چون سرّحق ز اهل هیاهو طلب کنم؟

نقش نبی ز صومعۀ راهب آورم؟!

نام خدا ز معبد هندو طلب کنم؟!

مولای من نماز بخوان تا به دشت دل

بارانی از بنفشه و شب‌بو طلب کنم

مولا رسیده‌ام به پناهت که باز هم

برگِ دخیلِ ضامن آهو طلب کنم

تا از تو عمر یک غزل عاشقانه را

در شامِ مرگِ خسته‌ترین قو طلب کنم

تا ره دهند سر بنهم بر ضریح تو

این کعبه را به سعیِ دو زانو طلب کنم

خواهم لباس خادمی‌ات را هزار شب

از دیده آب و از مژه جارو طلب کنم

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

گرفتم شاهد از حافظ، کجا آمد؟ رضا آمد

دل من چونکه بر عشقش رضا آمد، رضا آمد

خزان بودم بهار آمد، گل طبعم به بار آمد

ز دل پرسیدم این لطف از کجا آمد؟ رضا آمد

به هر جا صحبت از خُلق نبی آمد، علی آمد

به هر جا عطر نام مرتضی آمد، رضا آمد

غریبی بود دل اعما، شبی از رحمت مولا

درون کلبه‌اش نور و صفا آمد، رضا آمد

به بام از شوق او ماه تمام آمد، امام آمد

خراسان جهان را پادشا آمد، رضا آمد

گل و سَروش سوار آمد، یکی هم سبزه‌وار آمد

نشابور دل و جان را صلا آمد، رضا آمد

ولاک یا رضا فرضی یا نورالله فی الارضِ

لحقٌّ جاء مصباح الهدی: آمد رضا آمد

شعاعٌ ثامنٌ مِن بقعۀ الزهراء فی العرشِ

جنانٌ عرضها عرض السما آمد، رضا آمد

قضا شد در قَدَر حیران، مدینه سر زد از ایران

همه خیرالقدر، حُسن القضا آمد، رضا آمد

اسیران زمین را غنچۀ مشکل گشا آمد

غریبان جهان را آشنا آمد رضا آمد

خراسان پرده دار محمل «إنّا عرضنا» شد

کلید «کنت کنزاً مخفیا» آمد، رضا آمد

پس از کوچ علی آیینۀ تطهیر پنهان بود

که پاسخ بر خطاب «هل اتی» آمد: رضا آمد

ز باغ کبریا یک شاخه ورد آمد که فرد آمد

ز ملکِ ماسَوی یک گل سوا آمد، رضا آمد

فجاء بضعۀٌ فی الطوسِ من خیرالنبیینِ

و جاء بهجۀُ خیرالنسا: آمد رضا آمد

ز مشهد گنبدش سر زد، نجف از مشهدش سر زد

بقیع و سامرا و کربلا آمد، رضا آمد

أنا العبدُ هو المولی، أنا الاسفل، هو الاعلی

فکیف أقطع منه‌الرّجا؟ آمد رضا آمد

انا العاصی، هو الشافع، علیَّ فضله جامع

هوالشافی، وَ إنّی مبتلاء، آمد رضا آمد

علینا ظلّه قائم، و فیض نوره دائم

ویکفینا وِلاه فی البلا، آمد رضا آمد

ولیٌ حبُّهُ دَینی، ولاهُ قرّۀُ عینی

و بین اللهِ و بینی رضاً- آمد رضا آمد

امام هر که هست آمد، به آهنگ «الست» آمد

به عهدش آیۀ «قالو بلی» آمد، رضا آمد

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

 

 

الا یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

رضا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

به جان بنده‌ام هر نفس تا به حشر

ترا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

ز جان، این امیدم که گردد ترا

فدا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

مگر از تو یابم منِ دردمند

شفا، علی‌بن‌موسی‌الرضا

اماما که داند مقامت، مگر

خدا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

زدی بر همه عاشقان از کرم

صلا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

تو شاهی و نامت بلند است و ما

گدا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

سخی! ای امام غریب شهید

سخا! یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

مرا دم به دم چون نی از شوق تو

نوا: یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

«فَمَن غیرُکُم نورهُ حجةٌ

لَنا»یا علی‌بن‌موسی‌الرضا؟

أأنت شفیعٌ لنا فی الحساب؟

- بلی، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

مگر درد ما با نگاهت شود

دوا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

گرفته‌ست دین از شما خاندان

بقا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

رَضی!- ای که راضی و مرضی تویی

رضا- یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

قدر را تو حاکم، که در حکم توست

قضا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

علی- ای که عرش معالی تویی

عُلی، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

رسد از ملائک به تقدیس تو

ندا: یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

که حقِ ولایت نیاورده‌ایم

بجا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

تویی جدّ «هادی» که از نور توست

هدی یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

به دیدار دلهای اعمای ما

بیا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

مگر از تو فرّ شهی یافته‌ست

هُما؟! یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

ز نامت در افلاک پیچیده است

صدا: یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

ولاک لنا فی مهّماتنا

کفی، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

ولی هستی و در دو عالم تراست

ولا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

ولی هستی و در ولا دیده‌ای

بلا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

عطا کن که خود بر تو زیبنده است

عطا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

کرم کن که از جان کرم بنده است

تو را، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

خوش آن کس که تو می‌کنی حاجتش

روا، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

همه شب بسوز و به گریه بخوان

دلا! یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

هر آن سائل که سر بر خاک مهر هشتمین دارد

مفاتیح الجنان را یک به یک در آستین دارد

زمین طوس را نازم که حتی آسمانش هم

ز مهر و ماه، نقش سجده بر روی جبین دارد

زمین هر نو بهار از حلّۀ سبز تو می‌پوشد

فلک از ماه نو نام ترا نقش نگین دارد

هر آن زائر که یکشب در جوار این حرم باشد

«سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد»8

به درگاهش اولوالعلمند بر قسط از شرف، قائم

ولایتهای دیگر بر سر اهل یقین دارد

خراسان بین که نور دیدۀ خیرالنسا در اوست

که در خود پاره‌ای از جسم خیرالمرسلین دارد

کبوتر گر رسد اینجا هواگیر حرم گردد

اگر آهو بیاید در برش، حصن حصین دارد

بنازم نام این سلطان که رأفت آنچنان دارد

بنازم بخت آن کشور که سلطان اینچنین دارد

ولای چارده خورشید نورانی است با آن دل

که منشور رضای آفتاب هشتمین دارد

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

 

حرم تو کعبة دل، کرمت همه خدایی

کنی از کرامت خود به خدا خدا نمایی

در باز توست افزون من بی نوای محزون

ز کدام در درآیم به بهانة گدایی

کرم تو می دهد رو به گدای تو وگرنه

ندهند پادشاهان به فقیر آشنایی

من اگر گناه کارم تو رئوف و مهربانی

کرمت نمی گذارد که کنی ز من جدایی

تویی آن که هر که آید به زیارت تو یک بار

تو سه بار از عنایت به زیارتش بیایی

به خدا گناه کارم دگر آبرو ندارم

چه شود دهی ز نارم به محبتت رهایی

بکشم هماره نازت مگرم دهی اجازت

که به یک زیارت تو سر و جان کنم فدایی

همه را تو دست گیری همه را تو می پذیری

چه امیر شهر باشد چه فقیر روستایی

به حریم توست بارم به حرم چه کار دارم

کند از هزار کعبه حرم تو دلربایی

کرمت به کل عالم حرمت پناه "میثم"

به شما از او توسل ز شما گره گشایی

شاعر:حاج غلامرضاسازگار

 

 

 

 

 

ضامن آهو مى‏شی ضامن دلهاى ما

سـایه لطف توئـه روى سـر زائرا

مثل کبوتر به هواى تو پَـر مى‏کشم

تا که بگیره دل من رنگ و بوى خدا

یا ثامن الحجج ، همیشه دل دیوونه

دور و بَر سقّا خونه ،‌ از کرم تو مى‏خونه

گنبد آسمـونى تو قـبلة همـه دل ‏هاس

هواى حرمت پُره از عطر و بوى گل یاس

کنار سقاخونه مى‏خونیم از دستاى عباس

شاعر:سراج

 

 

 

 

بهشته رواقش ، خورشیده چراغش ، دل به اشتیاقش

شبیه کبوتر ، زده تا حرم پر

مسافر مشهد ، کبوتر گنبد ، یا زائر مرقد

دارم میرم اونجا ، به پابوس آقا

گلبارونه کوچه های خراسان

امشب شده ذکر تموم ایران

اباالحسن امام رضا یا سلطان ، یا سلطان

میام اونجا تا برایِ کفترات دونه بپاشم

همیشه وقف تو مثلِ یه زیارتنامه باشم

 

 

 

 

 

در ازل چون طرح آدم ریختند

با گِلم مهر رضا آمیختند

غرق منت غرق آبادی شدم

لایق لطف خدادادی شدم

باز امشب دل توسل می کند

بر لبم نام رضا گُل می کند

ای عزیز فاطمه شمس الشموس

آفتاب نجمه مأنوس نفوس

قبله ی هفتم عزیز مرتضی

عالم آل محمد یا رضا

ای سراپا نور اجلالِ علی

ای علی دوم آل علی

پور موسی مظهر ا... و نور

خواهش موسی تویی در کوه طور

جای هر دل بر  سر بام تو نیست

هر زبان که لایق نام تو نیست

عالم و آدم ز تو گوید کم است

بردن نام تو اسم اعظم است

شکر لله خار گلزار توأم

بر سر بازار دل زار توأم

با کلاف جان خریدارت شدم

ضامن آهو گرفتارت شدم

هیچ بودم اعتبارم داده ای

خشک بودم برگ و بارم داده ای

پرده بر کار بدم انداختی

بین مردم سر بلندم ساختی

ای ملائک در حریمت صف زده

با سلام و ذکر و تسبیح آمده

ای تجلیّ خدا روی زمین

سایه سار مهر تو حصن حصین

عالم و آدم به لطفت دل خوشند

مه رخان خود را برایت می کُشند

خضر مشتاق رخ جانانه ات

جرعه ای خورده ز سقاخانه ات

سائلت را منصب شاهی کم است

آستان بوس تو خود صاحب دم است

ای امام مهربان مهمان نواز

ای پذیرای همه با روی باز

بین شاه و بنده اینجا فرق نیست

خوب و بد در چشم زیبایت یکی است

این سخن عین کمال و لاف نیست

با تو و حرف از بهشت انصاف نیست

ای بهشت از هر نگاهت ریخته

اشک بر دامان تو آویخته

خانه ی ویران دل آباد توست

قبله ی من صحن گوهر شاد توست

هر اجابت بسته بر ایمای توست

در جواز کربلا امضای توست

 

 

 

 

 

 

دوباره می رسد از دور عطر و بوی رضا (ع)

که تازه گردد از آن در دل آرزوی رضا (ع)

خمار دهر کجا راه می تواند یافت

در آن دلی که بنوشد می از صبوی رضا(ع)

به گرد کعبه لطفش هماره می گردد

زهر طرف دل شیدا به جستجوی رضا (ع)

به هر طرف نگری حلقه حلقه می بینی

هزار عاشق سر مست گفت و گوی رضا (ع)

خدای من بنواز عاشقان کویش را

به یمن مقدم سر تا به پا نکوی رضا (ع)

 

 

 

 

 

 

من زهم بگشوده ام چشم ترم

بس تماشایی است کوی دلبرم

می زند اینجا دل من بال و پر

می شوم اینجا ز خود هم بی خبر

شهپر جبریل اینجا گشته فرش

بر تماشا آمده عیسی ز عرش

در حریمش بسکه دل روی دل است

زائرین را راه رفتن مشکل است

یک نگاهش درد عالم را دواست

بارگاه قدس او دارالشفاست

من گدایم ای امیر ارض طوس

من سیه رویم تویی شمس الشموس

جذبه عشقت مرا دیوانه کرد

بر سر زلفت دل من خانه کرد

ای بلندای حریمت بام عشق

خود تویی ساقی ضریحت جام عشق

بر سر کویت مرا پابست کن

از می عشقت مرا سرمست کن

ز اشک خود غسل زیارت کرده ام

روی بر درگاه تو آورده ام

ای حریمت جنت المأوای من

گر مرا از در برانی وای من

ای سراپا ناز کمتر ناز کن

این منم در میزنم در باز کن

طعنه زد رخسار تو بر آفتاب

آفتاب فاطمه بر من بتاب

از شمیمت جان به صحرا می دهی

تو سراپا بوی زهرا می دهی

فارغم از مسجد و دیر و کنشت

می وزد از کوی تو بوی بهشت

ای طبیب عشق بیمار توأم

تو گلی من کمتر از خار توأم

گر چه من آواره هستم کو به کو

گر چه پیش تو ندارم آبرو

لیک می دانم پناهم می دهی

در میان خانه راهم می دهی

یابن زهرا من ندارم جز تو کس

لحظه آخر بفریادم برس

در همه عالم چه غم دارم رضا

تا ترا دارم چه کم دارم رضا

شاعر: سید محسن حسینی

 

 

 

 

 

 

 

ای فضل تو بیکــران رضاجان

ای جنت جــاودان رضــاجان

ای جلـــوۀ لامکان رضــاجان

مرضیّ و رضیِّ جـان رضاجان

عالم ز پی‌ات روان رضــاجان

ای آمـــده زآسمان رضـاجان

جانِ دل و جان بمان رضاجان

ای جـان همه جهان رضـاجان

جان تو و شیعیان رضاجان

ای سلسلـــۀ الـذهب کـلامت

از هـــر چـــه بلنــدتر مقــامت

گــــوینـد فرشتــگان سلامت

ای واجـب عینــــی احتــرامت

خــورشید، کبــوتری به بامت

آه ای به رضــــا رسیــده نامت

از خــالقِ مهــربان، رضـا جان

ای جان همــــه جهان رضاجان

 

جان تو و شیعیان رضاجان

ای مقصــدِ شوق کـــــاروانها

دلهـــا ز پـــی تــوأند و جانــها

جــان و دل پیـــرهـا، جـوانها

مشهـــور تـــویی در آسمـــانها

وصف کـــرمِ تــو بـر زبانــها

مشهور کــــرم، تـو در جهان‌ها

عالم بــه تو میهمان رضــاجان

ای جـــان همه جهان رضـاجان

جان تو و شیعیان رضاجان

جــان در حـــرمِ تـو پر گرفته

دل رفتــه ز جــان خبــر گرفتـه

پــروانـــه شده، شرر گـــرفته

تا خــاکِ تــو را بـه بــر گـرفته

عالــــم سخنت بـــه زر گرفته

گــر خصم، رهــی دگر گرفتـه

ماییـــم و تو همچنان رضاجان

ای جان همــه جهان رضـاجان

جان تو و شیعیان رضاجان

مقبــول خـــدا تویی رضاجان

خورشیــد هدی تویی رضاجان

شاه دو سرا تویـــی رضــاجان

هم عینِ «رضا» تویی رضــاجان

هم حسن قضـا تویی رضاجان

جان و دل مــا تویی رضــاجـان

عالم همه تن، توجان رضاجان

ای جان همـــه جهان رضاجـان

جان تو و شیعیان رضاجان

ای گل ز تو رنگ و بو گرفته

چـــون غنچه ز غیـر، رو گرفته

مــه در حـرمت وضـو گـرفته

مهـــر از رخت آبـــرو گــرفته

اشک است و ره گـــلو گرفته

بغضـــم ره گفتــــگو گـــرفته

خودحرف دلم بخوان رضاجان

ای جـــان همه جهان رضاجان

جان تو و شیعیان رضاجان

عــرش‌ است مقام بارگـــاهت

ای چشم ملک به روی مــاهت

من عــابر کـــو‌چــۀ نگــاهت

قـــربان نگـــــاه خیـــرخواهت

ای هر چه که هست در پناهت

من سر نکشم، به خــاک راهت

زین قبـــله و آستان، رضاجان

ای جان همـــه جهان رضاجـان

جان تو و شیعیان رضاجان

هر چنـــد که غرقــۀ گنـــاهم

شرمنــــدۀ نــامـــــۀ سیـــــاهم

آهـــویم و گمشده‌ست راهـم

خود نیست جز این حرم پناهــم

من جز تو ولیِّ خود نخواهم

ای قافـــله‌‌هــای اشک و آهــم

دنبــال تـــو مهــــربان رضاجان

ای جان همه جهان رضاجان

جان تـو و شیعیان رضاجان

توحیــــد به شرط توست کامل

ای آینــــۀ فــرشتـــهْ حــامل

ای عـــرشیِ پاکِ نـــورْ محـمل

محمود تـــو را همــه خصائل

خــــورشیدی و چشمـــة فضائل

مهمــان توییـم و جمـله سائل

قــربان تـــو میـــزبان، رضـاجان

ای جان همـه جهان رضاجان

جان تو و شیعیان رضاجان

ای وارث مسنــــدِ معـــــــارف

تا کیست بـه رفعت تو عارف

ای حسن تــــو مجمــع اللطائف

دل در حرمت همیشه عاکف

جـــان گشتــه به گنبد تو طائف

ای بر تــو به جمـــلۀ مـواقف

پیـــوسته درودمـــان رضــاجان

ای جان همه جهان رضاجـان

جان تو و شیعیان رضاجان

هـــر چنــد کــــه می‌کنم تأمّل

دل هجر تو کی کند تحمّـل؟

جــــز بــــر تو کجا برم توسّل؟

تمثیــــل رضـــایی و تـوکّل

ای خاک قـــدوم تـــو همه گل

نام تـــو بر آسمـــان زده پل

از نور، چــــو نردبــان، رضاجان

ای جان همه جهان رضاجان

جان تو و شیعیان رضـاجان

تا سایـــۀ تـــوست بـــر سر مـــا

چــون نور خـداست، رهبر ما

حبّ است و ولاست سنــــگر ما

کشتـی نجـــات و لنــــگر ما

دوری ز تــــو نیست بـــاور مــــا

طوبـــایــی و سایــه گستر ما

ای گلشن گلفشـــــان رضـــاجان

ای جان همه جهان رضاجان

جـــان تو وشیعیان رضاجان

«ای نـــــور بتــــاب جان مـارا

ده جلـــوه همه روان مارا

پــــر نــــور کـــن آسمان مارا

افــــزون بنمـــا توان مـارا

پــر بــــار نمــــا نهـــان مـــارا

تضمین بنمـــا جنــان مارا

ای خسروانس وجــان رضاجان

ای جان همه جهان رضاجان

جــان تو و شیعیان رضاجان

در عیـــد ولادت تــــو ای شاه

هستیم پنــاهنده به درگاه

مــــارا نبـــود به جـز درت راه

ای هـادی خلقها الـی الله

هستـــی تـوزآنچه گـویم آگاه

درشام ظلال من توئی ماه

خواهیـــم زتو امــان رضا جان

ای جان همه جهان رضاجان

جان تو و شیعیان رضاجان

عیــد است وهمـه در آرزوئیم

زین یمن همه شکفته روئیم

با نـــام تو گرم گفتــــگوئیـم

ما جز رۀ تو رهی نپوئیــم

چیــزی به جــز از ولا نجوئیم

مادر پی کسب آبروئیــم

مارا سوی خود بخوان رضا جان

ای جان همه جهان رضاجان

جان تو و شیعیان رضاجان

 

 

 

 

 

 

شبی خیال خودم را به آستان توبردم

کبوترانه دلم را به آسمان تو بردم

منم پرنده ی تنها که گنبدت وطنم بود

هزاربار تنم را به آشیان تو بردم

شبیه پیچک مرده...لجن گرفته تنم را

گناه نامه ی خود را به بوستان تو بردم

من آن ستاره ی دورم که با ضمانت چشمت

شهاب ناقص جان را به کهکشان تو بردم

من از کنار ضریحت پلنگ گونه پریدم

و آهوانه سرم را به ریسمان تو بردم

تو هشتمین غزلی از میان شاه غزل ها

وشاه بیت غزل را به خانمان تو بردم

شاعر:محمد جواد حاجی بنده

 

 

 

 

 

 

امدم مهربان ترین اقا

باز هم خورده ام زمین اقا

امدم تا ز خاک برداری

ابروی مرا همین اقا

کارد بر استخوان رسیده شده

روزگار مرا ببین اقا

سایه ات بر سرم همیشه مدام

اه همسایه امین اقا

زحمتت داده ام  همیشه میدانم

خجلم از شما چنین اقا

تو که همسفره غلامانی

کمی ام پیش ما نشین اقا

بی شما ما کجای دنیاییم

بی تو اقا چقدر تنهاییم

شاعر:حسن کردی

 

 

 

 

 

خانه های آن کسانی میخورد در بیشتر

که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانه اش

پاسخ یک میدهد با ده برابر بیشتر

گاه گاهی که به درگاه کریمی میروم

راه میپویم نه با پا، بلکه با سر بیشتر

زیر دِین چهارده معصومم(ع)اما گردنم

زیر دِین حضرت موسی بن جعفر(ع) بیشتر

گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که

داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که فداکِ گفتنش رو به قم است

باسلامش میکند قم را منوّر ، بیشتر

قم، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین

همچنین از آسمان دارد چِل اختر بیشتر

قصد این بارِ قصیده از برادر گفتن است

ورنه میگفتم از این معصومه خواهر(س) بیشتر

من برایش مصرعی میگویم و رد میشوم

لطف بابا ها ست معمولاً به دختر بشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم

بودنم را میکنم اینگونه باور بیشتر

گنبدت ضرب المثل های مرا تغییر کرد

هرکه بامش بیش برفش ، نه! کبوتر بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است

اینچنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هرکجا

این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر ، بیشتر

از غلامان شماهم میشود دنیا گرفت

من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا

چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی

جان زهرا(س) ـ چون شنیدم که به مادر بیشتر-

دوستت دارم نمیدانم که باور میکنی

راست میگویم به والله از ابوذر بیشتر

 

 

 

 

 

 

امشب خدا برای بشر مثنوی سرود

یک مثنوی به قافیه معنوی سرود

یک مثنوی که قافیه هایش تبارک است

هر واژه ای در آن بگذارد مبارک است

این شعر را به آینه های جهان نوشت

در هر ردیف قافیه را آسمان نوشت

کم کم خدا هوای تفأل گرفت و بعد...

شعرش دوباره حس تغزل گرفت و بعد...

اول به پیش مقدم تو کیمیا سرود

خاک تو را برای بشر توتیا سرود

وقتی برای زائر خود کعبه آفرید

آنجا به خاطر دل ما کربلا سرود

وقتی شنید پای شما پیر می شویم

آنجا نشست و آیه «قالوا بلی» سرود

وقتش رسیده بود که ما هم کسی شویم

ما را برای صحن و سرایت گدا سرود

فطرس رسید پشت در خانه شما

وقتی خدا برای ملائک تو را سرود

پایان گرفت کار غزل، باز مثنوی

هی می کشید قافیه ها را به پیروی

برقی زد آسمان و سرودن شروع شد

چشمی گشود و معنی بودن شروع شد

 

 

 

 

 

 

بر آن سرم که کنم پاره مانع دیدار

برون جهم ز حصار طبیعت و پندار

 

به آب توبه بشویم صحیفه ‏ی اعمال

به اشک چشم کنم پاک فطرت از زنگار

 

 

بر آن سرم که شوم آشنای عالم قدس

برون کنم ز دلم دوستی این مردار

 

بگیرم عبرت از اوضاع این سرای سپنج

که بهر کس نبود اندر آن مجال قرار

 

چه اعتماد بر این روزگار پر آشوب؟

چه اعتماد بر احوال گنبد دوار؟

 

سزاست آنکه نمایم تدارک مافات

به سوز حال ندامت به آه استغفار

 

به مدح حضرت سلطان دین امام رضا

به افتخار نمایم ولای خود اظهار

امین قادر سبحان، امان خلق زمان

سپهر مجد و کرامت، مکان عز و وقار

ولی ثامن و ضامن خدایگان شرف

بزرگ ظل خداوند قادر جبار

امام مشرق و مغرب علی بن موسی

سلیل ختم رسولان محمد مختار

غیاث عالمیان حجت خدای جهان

قوام ملت و دین، نجل حیدر کرار

طواف مرقد او هست منتهی ‏الامال

نگاه رحمت او هست مقصد ابرار

غبار خاک درش توتیای چشم ملک

ضیای قبه ‏ی او شمع محفل احرار

فضائلش بود افزون ز قطره‏ ی امطار

مناقبش بود افزون ز موجهای بحار

ز آب جوی حریمش نمونه ‏ای زمزم

ز بوی عطر رواقش نشانه مشک تتار

به درگهش به تذلل نمایم استشفاع

ز روضه ‏اش به ضراعت نمایم استنصار

ز حق به مشهد او باد رحمت و صلوات

ز ما درود و تحیات بی ‏حد و بسیار

سؤال «لطفی صافی» ز حضرتش این است

که در شداید و اهوال باشدش او یار

شاعر:آیت الله صافی گلپایگانی

 

 

 

 

 

 

 

الا باد صبا ای پیک عشاق

پیامی بر از این مهجور مشتاق‏

به سوی خطه‏ ی قدس خراسان

به پور طور موسی قطب امکان‏

به سوی مقصد پاکان و خاصان

به سوی قبله ‏ی ارباب عرفان‏

به سوی کعبه‏ ی اصحاب حاجات

به دار معجزات و خرق عادات‏

مکان علم و توحید و فضیلت

مقر پیکر پاک حقیقت‏

به درگاه رضا سبط پیمبر

غیاث خلق عالم، غوث اکبر

رواقش رشک فردوس برین است

هوایش مشک‏ بیز و عنبرین است‏

رضا شاهنشه ملک فضایل

ستوده سیرت و نیکو خصایل‏

جهان مکرمت، مصباح بینش

سپهر مرحمت، دریای دانش‏

امام مشرق و مغرب شه دین

مکان عزت و اجلال و تمکین‏

فروزان مهر پرنور ولایت

درخشان در دریای امامت‏

جمال ‏الله و وجه ‏الله اعظم

ولی‏ الله و سرالله اقوم‏

سلامم را نما تقدیم کویش

مشام جان معطر کن ز بویش‏

بگو «لطفی» غمین و دل ‏فکار است

جدا از روضه ‏ات محزون و زار است‏

ز هجرم آن‏ چنان اندر تب و تاب

که ماهی آن چنان در خارج از آب‏

الا ای مظهر الطاف باری

ز درگاه تو خواهم رستگاری‏

خجسته درگهت باب نجات است

و ز آن خلق جهان را بس صلات است‏

خوشا حال نکوی خادمانش

خوشا حال حضور زائرانش‏

خوشا آنان که آنجا در نمازند

خوشا آنان که در راز و نیازند

الا ای معدن لطف و عنایات

الا ای مرکز جود و کرامات‏

از این بار غم و این نار هجران

خلاصی ده مرا ای رکن ایمان‏

قبولم کن که سر تا پا خطایم

گدای کوی احسان شمایم‏

شاعر:آیت الله صافی گلپایگانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

‏ز ما به حضرت سلطان دین امام رضا

هزار تهنیت و شادباش و مدح و ثنا

بزرگ حجت حق هشتمین امام بحق

ظهور عزت یزدان، شفیع روز جزا

امام مشرق و مغرب علی بن موسی

جهان دانش و بینش سپهر جود و سخا

عطا نمود خدایش یگانه فرزندی

که آسمان و زمین را ز بود او است بقا

قدم گذارد به عالم خجسته نوزادی

که زنده گشت ز یمن قدوم او دنیا

فرشتگان همه اندر مسرت و شادی

پر از شعار نشاط است عالم بالا

جهان ز نور جوادالائمه روشن گشت

گشوده شد در دیگر به سوی طور لقا

هزار سال بگوید مدیحش ار «لطفی»

هنوز شمه‏ ای از مدح او نکرده ادا

شاعر:آیت الله صافی گلپایگانی

 

 

منابع :

www.beithayesookhte.blogfa.com
http://faryad-e-alatash.blogfa.com
www.emam8.com

 

 

سوگ مولا علی (ع) - پدر پدر نکنید

$
0
0

شهادت امام علی (ع) تسلیت باد

درعزایش قـلب ما را غـم گرفت شیعـه در سوگ علی(ع) ماتم گرفت

 

دوستان این شعر رو با کمی حوصله و اندکی درنگ خط به خط بخونید :

تقدیم به شیعیان آقا امیر المومنین (ع)

 

پدر؛ پدر نکنید!

کنار من صدف دیده پر گهر نکنید

به پیش چشم یتیمان پدر پدر نکنید

توان دیدن اشک یتیم در من نیست

نثار خرمن جان علی شرر نکنید

اگر چه قاتل من سخت کرده بی مهری

به چشم خشم به مهمان من نظر نکنید

اگر چه بال و پر کودکان کوفه شکست

شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید

از آن خرابه که شبها گذرگه من بود

بدون سفره ی خرما و نان گذر نکنید

به پیرمرد جذامی سلام من ببرید

ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید

ز کوچه ای که گرفتند راه مادرتان

تمام عمر، شما هم، چو من گذر نکنید


شاعر : علی انسانی

سجاده ی عشق - متن آهنگ بسیار زیبا از علیرضا عصار

$
0
0

شاعر این شعر زیبا رو نمی شناسم . این شعر توسط علیرضا عصار خوانده شده و من از ایشون شنیدم .

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.

 

ظهر خون مولا به تسبیح و نماز
در میان خیمه ها راز و نیاز

محشری شد چون وضو سازد به خون
قبله اش عشق است و تسبیحش جنون

کربلا سجاده ی مولای عشق
روی دوشش آتشین شولای عشق

قدسیان آسمانی سوختند
چشم بر مولای محشر دوختند

پس به تکبیر در رکوع آمد به ناز
گفت یارب من حسینم در نماز

گویدش یارب ذبیح الله منم
پاره پاره قطعه قطعه این تنم

هر نفس ذکرم فقط نام تو باد
مست مست از دُردی جام تو باد

تن که ارزان است گو جان میدهم
هرچه خواهی تو بگو آن میدهم

خوانمت امروز در میدان جنگ
آن زمان بارد به رویم تیر و سنگ

امتحانم کن که چون عاشق شدم
بی کفن بی سر ترا لایق شدم

مهر تو گردد به جان من فزون
چون ببینم کودکانم غرق خون

کو قیامت تا تماشایم کند
کو توانی تا که حاشایم کند

پس به تکبیر در رکوع آمد به ناز
گفت یارب من حسینم در نماز

گویدش یارب ذبیح الله منم
پاره پاره قطعه قطعه این تنم

هر نفس ذکرم فقط نام تو باد
مست مست از دردی جام تو باد

تن که ارزان است گو جان میدهم
هرچه خواهی تو بگو آن میدهم

خوانمت امروز در میدان جنگ
آن زمان بارد به رویم تیر و سنگ

امتحانم کن که چون عاشق شدم
بی کفن بی سر تو را لایق شدم

مهر تو گردد به جان من فزون
چون ببینم کودکانم غرق خون

کو قیامت تا تماشایم کند
کو توانی تا که حاشایم کند

ظهر خون مولا به تسبیح و نماز
در میان خیمه ها راز و نیاز

محشری شد چون وضو سازد به خون
قبله اش عشق است و تسبیحش جنون

کربلا سجادهء مولای عشق
روی دوشش آتشین شولای عشق

قدسیان آسمانی سوختند
چشم بر مولای محشر دوختند


اشعار محرم - شعر حماسی

$
0
0

چند مثنوی بسیار زیبا در مورد محرم و ذکر مصائب و شهادت امام حسین (ع) برگرفته از آلبوم خواننده بسیار خوب کشورمان آقای علیرضا عصار

اگر کسی شاعر این اشعار زیبا رو می شناسه در قسمت نظرات اسم ایشون رو بنویسه تا من و دیگر دوستان هم با ایشان آشنا بشیم .

 

 

ورود کاروان به کربلا

باز از راه محرم غم رسید
بر زمین و آسمان ماتم رسید

این هلال قد کمان دیگر است
"لیتنا کنا معک" اندر سر است

خرقه ها را بار دیگر تن کنید
آتشی در قلب این خرمن کنید

طبل و شیپور عزا را سر دهید
هفت اقلیم عطش را در دهید

ورد صوفی حا و سین و یا و نون
فاعلات فاعلات فاعلون

"حای" آن حامیم ذات کبریا
"سین" آن سرها ز پیکرها جدا

"یای" آن یکتا پرست و یذکرون
"نون" آن باشد قسم بر یسترون

سینه از درد فراغت خسته است
دل به روی غیر تو او بسته است

هیچ دانی در دلم جا کرده ای؟
عرش حق شش گوشه بر پا کرده ای؟

عشق بازی با تو معنا می شود
نور حق با تو هویدا می شود

السّلام ای شاه مظلوم و غریب
السّلام ای آیه ی "امن یجیب"

السّلام ای نور چشم مصطفا
السّلام ای "خامس آل ابا"

کاروان آهسته ره تا کربلا
دشت خون و دشت درد و نینوا

خیمه ها در دشت خون بر پا شود
صوت قرآن در فضا آوا شود

گویی آن شب آسمان خون گریه کرد
در میان خیمه ها حق مویه کرد

گویی یا حق چشم خود را بسته است
طاقت دیدن ندارد خسته است

عرش فلک و ملک حق اندر عزا
روز دیگر سر جدا , پیکر جدا

این همان میعادگاه محشر است
قتلگاه زاده ی پیغمبر است

 


ورود کاروان به کربلا

باز از راه محرم غم رسید
بر زمین آسمان ماتم رسید

این هلال قد کمان دیگر است
"لیتنا کنا معک" اندر سر است

خرقها را بار دیگر تن کنید
آتشی در قلب این خرمن کنید

طبل و شیپور عذا را سر دهید
هفت اقلیم عطش را در دهید

ورد صوفی حا و سین و یا و نون
فاعلات فاعلات فاعلون

"حای" آن حامیم ذات کبریا
"سین" آن سرها زپیکرها جدا

"یای" آن یکتا پرست و یذکرون
"نون" آن باشد قسم بر یسترون

سینه از درد فراغت خسته است
دل به روی غیر تو او بسته است

هیچ دانی در دلم جا کردی؟
عرش حق شش گوشه برپا کردی؟

عشق بازی با تو معنا می شود
نور حق با تو هویدا می شود

السّلام ای شاه مظلوم و غریب
السّلام ای "آیهء امن یجیب"

السّلام ای نور چشم مصطفا
السّلام ای "خامس آل ابا"

کاروان آهسته ره تا کربلا
دشت خون و دشت درد و نینوا

خیمه ها در دشت خون برپا شود
صوت قرآن در فضا آوا شود

گویی آن شب آسمان خون گریه کرد
در میان خیمه ها حق مویه کرد

گویی یا حق چشم خود را بسته است
طاقت دیدن ندارد خسته است

عرش فلک و ملک حق اندر عذا
روز دیگر سر جدا , پیکر جدا

این همان میعادگاه محشر است
قتلگاه زادهء پیغمبر است

 

 

خاک خونین

چون قدم بر خاک خونین داشتی
بذر غیرت در زمین می‌کاشتی

زهر عشق حق به حمد آمیختی
در رکوعت می به ساغر ریختی

قبلهء تو عشق و مستی، قتلگاه
این مشایخ قبله‌هاشان بر گناه

گویمت از هفت رنگان مو به مو
خرقه پوشان دغل کار دو رو

سجده بر پست و ریاست می کنیم
با خدا هم ما سیاست می کنیم

کو نشانی که شما اهل دلید
جملگی تان بر نماز باطلید

می چکد شک بر سر سجاده‌ها
وای از روزی که افتد پرده‌ها

ما خدایان زیادی ساختیم
مال مردم را به خود پرداختیم

چون قدم بر خاک خونین داشتی
بذر غیرت در زمین می‌کاشتی

زهر عشق حق به حمد آمیختی
در رکوعت می به ساغر ریختی

شیر حق برخیز وقت کار شد
بر سر نی رفتنت انکار شد

کاخ‌ها گردیده مسجد ، سرفراز
صد رکعت تزویر دارد هر نماز

سجده در مسجد حسینا مشکل است
این بنا از دل نباشد، از گل است

این خصان با مال مردم زند‌ه اند
جملگی اندر نماز و سجده‌اند

دم ز راه و رسم سلمان می زنیم
لاف اسلام و مسلمان می زنیم

کاشکی از نسل سلمان می شدیم
لحظه ای یک دم مسلمان می شدیم

سجده بر پست و ریاست می کنیم
با خدا هم ما سیاست می کنیم

کو نشانی که شما اهل دلید
جملگی تان بر نماز باطلید

می چکد شک بر سر سجاده‌ها
وای از روزی که افتد پرده‌ها

ما خدایان زیادی ساختیم
مال مردم را به خود پرداختیم

چون قدم بر خاک خونین داشتی
بذر غیرت در زمین می‌کاشتی

زهر عشق حق به حمد آمیختی
در رکوعت می به ساغر ریختی

 

 

جنگ حضرت عباس (ع)


بعد از آن حق بانگ واویلا شنید
تا که نوبت بر علی اکبر رسید

اذن میدان داد و او آرام رفت
گوییا از جان مولا کام رفت

تا رکابش سوی میدان می کشید
چند قدم آقا به دنبالش دوید

شبه پیغمبر بران بر خصم دون
عالمی از رزم او غرق جنون

گفت لشکر: "او رسول الله بود
گر خطا نبود، خود الله بود"

نعره زن بر قلب دشمن حمله کرد
لشکر از تیغش فغان و ناله کرد

بذر غیرت در دل او کشته است
شبه پیغمبر خدایا! تشنه است

بعد جنگی بس نمایان ای دلیر
باز گرد و از پدر قوت بگیر

"تشنه ام بابا! کمی آبم بده
با بیان گرم خود تابم بده

العطش بابا ببین بس تشنه ام"
گفت بابا: "جان جان شرمنده ام"

عشق بازی با پدر، با تشنگی
سهم بابایش فقط شرمندگی

دل عطش دارد به دیدار پدر
قوتی گردیده در تیغ پسر

پس رکابش سوی میدان ساخت کرد
در میان موج دشمن تاخت کرد

رزم او همچون نبرد حیدر است
صف شکن؛ او غیرت اله صفدر است

چون علی در زرم دشمن تاب داشت
آن طرف بابا دلی بی تاب داشت

این طرف، بابا به بذکر کردگار
آن طرف، او در میان کار زار

این طرف، دستی به سوی آسمان
آن طرف، او زیر تیغ کافران

این طرف، مولا به حق در راز بود
آن طرف، پرواز او آغاز بود

این طرف، چشمی به راهش منتظر
آن طرف، تیغی به فرقش منکسر

بس عطش افتاده بر شبه رسول
بی قرار و مضطرب ماه بتول

ناگهان اکبر ز روی زین فتاد
نیزه و شمشیر کین بر دین فتاد

نیزه ای پهلوی او را می درید
تیغ کین بر فرق ماهش می تنید

خنجری پر کینه اندر سینه است
خط خون تابیده بر آیینه است

تیر صد پر در میان چشم داشت
همچنان از جور دشمن خشم داشت

تیغ او از کف فتاده بر زمین
گوئیا حق گشته از داغش غمین

اسب ها آماده اندر تاختند
تا که کار شبه حق را ساختند

چون لگد بر پشت و پهلویش فتاد
قصه "دیوار و در" یادش فتاد

اسب ها بر جسم پاکش تاختند
جسم اکبر اربآ اربا ساختند

ناگهان فریاد زد با بنگ شین:
"بر زمین افتاده ام بابا حسین!"

تا که مولا بانگ فرزندش شنید
مضطرب او سوی میدان می دوید

چون حسین بر نعش پاکش نوحه کرد
چشم حق از داغ اکبر گریه کرد

سر به روی دامن بابا نهاد
بی قراری بر دل آقا نهاد

سر به روی سینه اما بی قرار
ناگهان از دل رها فریاد زار:

"از زمین برخیز و یک بار دگر
نام بابا را ببر جان پدر!"

بعد از آن قاسم مقابل با عمو
اذن میدانش نداده روبرو

مضطرب این سو به آن سو بی قرار
مادرش آمد کند درمان کار

نامه بابا برایش خوانده است
چون پدر اذنش به میدان داده است

نامه را بگرفته و بس شادمان
همچو رعدی تندری شیر زمان

بند کفشی بست و آن دیگر رها
رو به سوی خیمه آن مه لقا

"السلام مولای من بابا عمو!"
قاسم این سو با حسین است روبرو

نامه را داد و دگر خاموش بود
از دل و جان او سراپا گوش بود

چون که دست خط برادر را بدید
خط اشکی روی رخسارش دوید

با سوالی رمز حق را باز کرد
از بلایی بس عظیم آغاز کرد:

"مرگ در کامت چگونه در سر است؟"
"از عسل ای جان جان شیرین تر است!"

نوجوان قاسم در آغوشش نشست
از عمو صد بوسه بر رویش نشست

بر تنش آیا زره اندازه بود؟
نه رفیقان! قاسمم دردانه بود

داشت پایش تا رکابش فاصله
دشمنان آن سو کشیدند هلهله

با خدایش لحظه هایی راز کرد
او سپس آهنگ میدان ساز کرد

تیغ در کف در دفاع حق شتافت
قلب آقا در فراقش می گداخت

حمله ور غرید در اعدای دون
نعره زن چون شیر غران غرق خون

گفت: "لشکر! قاسمم، ابن الحسن
در دفاع از عمو بر تن کفن

کوفیان آماده ام بر جنگتان
حق کند لعنت بر این نیرنگتان"

او رجز می خواند و در لشکر تنید
هر کسی از رو به رویش می رمید

یک نفر فریاد زد: "سنگش زنید!
همچو بابا تیر بارانش کنید!"

چون کمان داران نشستند بر زمین
گشت برپا در فلک صوتی حزین

تیر ها بر جسم پاکش بوسه زد
خاک خون بر چشم ماهش سرمه زد

مُهر عشقی بر تنش سم ستوه
زیر تیغ و مشت کین و درد و زور

شهد شیرین عسل در جام او
کرد فریاد: "ای عمو جان ای عمو!

قاسمت روی زمین آفتاده است
جان خود بر تیغ دشمن داده است

استخوانم با هزاران زمزمه
خورد شد چون استخوان فاطمه"

بر زمین افتاده و آرام بود
چون سرش بر دامن مه کام بود

جسم پاره پاره بر جانش گرفت
آسمان غرید و بارانش گرفت

ذوالجلال گریان روان تا خیمه ها
بار دیگر اشک ها و نوحه ها

او ابوالفضل است بیرون از خیام
تیغ کینش کرده بیرون از نیام

اذن میدان بهر جانبازی نمود
مرگ را بازیچهء بازی نمود

چون برادر اذن میدانش نداد
قلب او در سینه گویا ایستاد

خیمه از یاران نام آور تهیست
نوبتش دیگر بر آن سرو سهیست

او علمدار است و سقایی دلیر
خون حیدر در رگ آن نره شیر

چون فغان "العطش" تابش برید
بی امان او نزد آقایش رسید

گفت: "آقا! بچه هایت تشنه اند
سوز و گرما در جگر ها هشته اند"

گفت و ناگه قرار از دست رفت
مشک خالی تیغ کین را بست رفت

رو به رویش عالمی دریای آب
تشنه است سقای ما آن مه نقاب

کف درون موج آن دریا فرو
ناگهانش روی مولا روبرو

بین حسین عطشان میان خیمه هاست
خود بگو: "نوشیدن آبت رواست؟"

مشت آبش را به دریا هدیه داد
مشک خود را پر نمود و ره فتاد

اذن جنگیدن حسین بر او نداد
زین سبب آرام او در ره فتاد

دست چپ مشکی و بر دوشش لوا
می رود تا خیمه ها سقای ما

کوفیان تیغ از نیام پرداختند
جانب سقای عطشان تاختند

شیر اوژن از نیام تیغش کشید
نعره زن تا این که بر دشمن رسید

عاقبت سقای عطشان خسته شد
راه خیمه روبرویش بسته شد

تیغ دشمن دست چپ را قطع کرد
کربلا را سر به سر چون نهر کرد

ضرب دیگر دست دیگر هم فتاد
بر دل مولای مردان غم فتاد

صد هزاران رو به رویش در کمین
بر سرش دارد عمود آهنین

"یا حسین! ادرک اخاک! یا حسین!"
این علمدار است با شولای شین

چون که فریاد برادر را شنید
بی امان بر نعش آن سقا رسید

برتنش دستی نمانده؛ بر زمین
بر سرش دارد عمود آهنین

خنده زد عباس چشمش را گشود
خون ز روی چهره اش زهرا زدود

"در حرم بس تشنگی پاینده است
گو عمو از کودکان شرمنده است!"

 

حسرت دینار

چشمه چشمه مشک میجوشد ز آب
وای از دستان بور بو تراب

دست او بر خاک و خون پامال شد
دست ما در جیب بیت المال شد

قلب او در فکر طفلان زار شد
قلب ما در حسرت دینار شد

دین او صد باغ ایمان میدهد
دین ما بوی غم نان میدهد

چشمه چشمه مشک میجوشد ز آب
وای از دستان بور بو تراب

دست او بر خاک و خون پامال شد
دست ما در جیب بیت المال شد

قلب او در فکر طفلان زار شد
قلب ما در حسرت دینار شد

دین او صد باغ ایمان میدهد
دین ما بوی غم نان میدهد

 

 


جنگ امام حسین (ع)

می رود آقا بسوی خیمه ها
مشک سوراخی بروی شانه ها

مشک یعنی رمز محیا و ممات
مشک یعنی رشته ای سوی نجات

مشک یعنی آبروی یک دلیر
مشک یعنی نعره آن نره شیر

مشک یعنی العطش در دشت خون
مشک یعنی رمز حق در کاف و نون

مشک یعنی پاسداری از لوا
مشک یعنی دست از پیکر جدا

مشک یعنی کاف حق باشد زتن
مشک یعنی بر تن مردان کفن

در دلش سوز گداز حالی است
در کنارش جای یاران خالی است

چون که دستار پیامبر سر نهاد
یاد آن ایام پر محنت فتاد

تیغ حیدر بست ،ردا بر دوش داد
ناله طفلان خود را گوش داد

گوئیا او خود همان پیغمبر است
یا همان شیر ژیان خیبر است

زینبش را ناگهان او زد صدا
از میان خیمه بیرون شد خدا

گفت خواهر این وداع آخر است
چون حسینت بی معین و یاور است

این رسالت بر تو هم بنهاده اند
نام تو ام المصائب داده اند

بهر طفلانم فقط مادر توئی
ملجع درماندگان خواهر توئی

بعد من تنها روی از من جدا
دل قوی دار و توکل بر خدا

خواهرم دیگر سخن پایان رسید
نوبت سالار مظلومان رسید

چون به زین ذو الجناح او جا گرفت
آفتاب عالم و دنیا گرفت

پس روان در جنگ ثار اله شدی
عالمی در ماتم آن مرد شدی

چون حسین مرکز به دورش کردگار
دست خود بالا گرفت در کارزار

هل منی زد بر جمیع اشقیاع
یک نفر پاسخ ندادش جز خدا

گفت لشگر من حسینم من حسین
آدم و عالم زداغم شور شین

این چنین مهمان نوازی می کنید؟
با حبیب الله بازی می کنید؟

کی پذیرائی زمهمان تیغ بود؟
بازی طفلان کجا با جیغ بود؟

خود شما دعوت زمن بنمودئید
تیغ و خنجر روی من بگشوده اید

دعوتم کردید آیم سویتان
آمدم این است وفای کویتان

من نسب از پشت احمد می برم
سینه عدوان حق را می درم

آنکه باشد جانشین مصطفی
باب من باشد علی مرتضی

من حسینم ابن زهرای بتول
پاره تن نور چشمان رسول

تشنه ام بر بوسهء شمشیرتان
آمدم مردی ندیدم بینتان

گفت حجت بهر ایشان شد تمام
تیغها عریان نمودند از نیام

کوفیان از روبرویش در فرار
هر کسی در فکر جانش بی قرار

صفشکن غرید و لشگر غرق آه
آمد و تا خیمه گه دارد نگاه

تا که قلب لشگر دون را شکافت
زینب آن سو مضطرب قلبش گداخت

صف زد و شمشیر حق بر خصم دون
بر زمین افتاده اند و آه فزون

تا که سنگی روی پیشانی نشست
خون جهید آقا به صورت برد دست

ارمله بنشست ،کمانش را کشید
تیر او در سینهء مولا دوید

از قفا بیرون کشید آن تیر غم
خون روان از جایگاه پیر هم

نیزه ای از پشت تن را بوسه داد
از جلو بیرون ،سپس از زین فتاد

صورتش محکم بروی خاک خورد
بر لبش بسمه له به الله بود

ضربتی بر دست چپ آمد فرود
آن دگر بر گردنش زد با عمود

پس به شمشیر تکیه کرد و ایستاد
قوم دون را همچنان اندرز داد

نیزه ای دیگر به پشتش شد فرود
کرد بیرون و به زد از روبرو

ناگهان تیری گلویش را درید
از گلوی پاک او خون می جهید

هی زجا برخاست هرکس ضربه زد
هی فتاد و کربلا را بوسه زد

ضربتی بر روی دندانها زدند
آتش غم بر دل و جانها زدند

مالک ابن نصر کندی پیش بود
در پی اش خولی کافر کیش بود

یک نفر دستار او را باز کرد
یک نفر پیراهنش را ساز کرد

آن دگر تا دست و انگشتر بدید
بی درنگ انگشت آقا را برید

بعد از آن شمر لعین آمد زراه
آن طرف زینب دوان تا قتلگاه

شمر کافر از قفا سر را برید
روبرو زینب ،دل از مولا برید

حائلی از اشک تا مقتل فتاد
گوئیا زینب همانجا جان بداد

سر بروی نیزه لشگر شادمان
روبروشان در حرم آه و فغان

تیره شد خورشید در ظهر بلا
باد سرخی می وزید در کربلا

کوفیان کف می زدند و هل هله
از حرم تا قتلِگه در ولوله

یا اخا آیا تو هستی این چنین؟
پس چرا بی سر فتادی بر زمین؟

یا اخا جان در لحیم همچون نی است
با که گفتی یا اخا ادرکنی است؟

یا اخا بین خیمه را آتش زدند
این لعینان قوم دون اند و بدند

لب به رگهای بریده می نهاد
از مکان تا لا مکان فریاد داشت

این حسین است بر زمین افتاده است
قطرهء آبی به او کس داده است؟

 


مولای عشق

بوی خون در کوچه ها آید همی
یاد یار مهربان آید همی

سفره های خالی از نان و نمک
کو ندای خالص کنا معک

امتی از نسل سفیانی به پا
پس چرا بر نی شدی ای مه لقا

بی تو شمشیر بر خلایق می کشند
تیغ بر روی حقایق می کشند

بی تو وسعت در کنارم تنگ شد
بر سر میز صدارت جنگ شد

تا تو بودی باغ عزت باز بود
انتهای نام تو آغاز بود

بی تو وسعت در کنارم تنگ شد
بر سر میز صدارت جنگ شد

چون گدا بر در گه هر خط شدیم
نوکران هر کس نا کس شدیم

بوی خون در کوچه ها آید همی
یاد یار مهربان آید همی

سفره های خالی از نان و نمک
کو ندای خالص هنا معک

امتی از نسل سفیانی به پا
پس چرا بر نی شدی ای مه لقا

بی تو شمشیر بر خلایق می کشند
تیغ بر روی حقایق می کشند

 

خروج کاروان از کربلا


چون دگر فریاد طفلان را شنید
از حرم تا قتلِگه فریاد دید

ای خدا زینب از این غم پیر شد
موسپید از ماتم آن شیر شد

چون که از گودال خون برخاستند
عمه را یاران کسی نشناختند

دید یاران را اسارت می برند
خیمه ها را هم به غارت می برند

کودکی آتش گرفته می دوید
در پی اش زینب فغان از دل کشید

نالهء طفلان مظلومش دریغ
هر طرف هر سو دویدی آه جیغ

آن یکی پایش مغیلان پاره کرد
زینب آمد زخم او را چاره کرد

آن طرف سجاد اندر تب خزان
این طرف زینب به یادش بی امان

یک دو تن از کودکانش گم شدند
از شمار بچه هایش کم شدند

عاقبت آن کاروان آماده شد
خمر غم اندر دلامان باده شد

چون سر خورشید را بر نیزه دید
سر به محمل زد و رسمی شد پدید

شیعیان گر داغ مولا یاد شد
سر شکستن بر شما آزاد شد

کاروان رفت غروبی بس غریب
هر طرف آتش فروزان در لهیب

چون سه روز از ظهر عاشورا گذشت
داغ هجران در دل او تازه گشت

آمدم دیدم جدا سر از بدن
سیّد جنت خدایا بی کفن

فرصتی آمد بر ایشان کفن شد
نعش یاران دل آور دفن شد

لیک یاران ،قصه پایانی ندید
زخم دل را هیچ درمانی ندید

السلام ای شاه مظلوم و غریب
السلام ای آیهء امن یجیب

 

 

حجر یاران

عاقبت دیدی که خون سجّاده شد
بعد از این دیگر معمّا ساده شد

این همان رمز است در خاک جنون
یک موذن یک اذان در دشت خون

او اذان در هجر یاران سر دهد
او ابوالفضل و علی اکبر دهد

او دلیل پاکی راز و نیاز
او دلیل هر اذان و هر نماز

در نماز عشق بود و بنده شد
ضربتی خورد و رکوعش سجده شد

سجده در خون شد مقام آن شهید
سجده را یزدان از آنجا آفرید

او نماز عشق را تفسیر کرد
نانجیبان را غل و زنجیر کرد

این نماز مهر و ماه و کیش بود
یک هزار و چهارصد سال پیش بود

ما کجا و این نماز خون کجا؟
ما کجا و این تن گلگون کجا؟

ما حریم لاله را دزدیده ایم
ما اذان عشق را نشنیده ایم

عاقبت دیدی که خون سجّاده شد...

 


برگرفته از سایت : http://forum.freedownload.ir

 

بحر طویل انتظار

$
0
0

 

کاش میشد که در این جمعه ز ره آیی و از پرده برون آیی و فریاد بر آری که منم حجت پنهان خدا ....نور هدی....شمس و ضحی.....بدر و دجی....قائم و هم منتظر و مهدی موعود و ستایش شده و وعده ی هر پیر و پیمبر که کنم عالم و آدم ز غم و ظلم مبرا و کنم بر همه هستی به خدا عدل محیا و بکوبم به ید قدرت او کاخ ستم را و حکومت کند آن روز همین مردم مستضعف و مظلوم به سرتاسر دنیا و محقق کنم آن وعده قرآن و خدا را....

کاش میشد که بتابد به دل مردم بی تاب دمی حضرت مهتاب و ببینم رخ ارباب جهان را که به یمن قدمش ماه به رقص آید و خورشید به وجد آید و صورت به زمین ساید و از جانب آن کعبه به پا خیزد و فریاد برآرد که منم منتقم خون خدایی که بکشتید عطشناک و چه مظلوم در آن وادی و صحرا به لب آب و منم منتقم سیلی بر مادر مظلومه که پهلوش شکستید و به آتش بکشیدید در خانه ی ریحانه ی پیغمبر و محبوبه ی آن شیر خدا ، حیدر کرار.....علی را....

چه شود بر دل این ذره ی بی حاصل و مقدار تفضل بنمایید و من خوار و زمین گیر و خطا پیشه ی عاصی و گنهکار و سیه چرده ز بار غم دوری شوم آزاد و ببینم رخ زیبای تو ای دوست و فرصت دهیم تا بکنم بهر تو قربان همه ی بود و نبود و سر و دست و دل و جان را... 

همه عالم به خدا ظلم فراوان شده ای یوسف کنعان و بیا تا ببُری دست حریصان و حریفان ز چپاول شدن مال ضعیفان و یتیمان که ستم بی حد و حصر است و گلو گیر شده بغض در این ظلمت و تاریکی و دیگر نبود هیچ امیدی به کسی جز تو که خود صاحب عصری و زمان و به خدا دست به دامان تو هستیم و نبینیم به کس قدرت بر کندن بنیان جفا را....

ز خدا میطلبم فرصت دیدار شود روزیِ ما و نبود هیچ غمی بر دلت ای شاه جهان و برساند فرجت را که یقین در فرج و آمدن توست برای همه مردم فرج و خیر و گشاید همه اسرار، زمین و کند آزاد سما جمله عنایات به یمن قدم آن صنم یکه و زیبا و شکوفا بکند جمله جهان را....

یاد بچگی ها - شعری بسیار زیبا از قیصر امین پور

$
0
0


باز آن احساس گنگ و آشنا

در دلم سیر  و سفر آغاز کرد

باز هم با دست‏های کودکی

سفره‏ی تنگ دلم را باز کرد


باز برگشتم به آن دوران دور

روزهای خوب و بازی‏های خوب

قصه‏های ساده‏ی مادر بزرگ

در هوای گرم  شب‏های جنوب


رختخوابی پهن، روی پشت‏بام

کوزه‏های خیس، با آب خنک

 بوی گندم بوی خوب کاهگل

آسمان باز و مهتاب خنک


از فراز تپه می‏آمد به گوش

زنگ دور و مبهم زنگوله‏ها

کوچه‏های روستا تنگ غروب

محو می‏شد در غبار گله‏ها


های و هوی کوچه‏های شیطنت

دست دادن با مترسک‏های باغ

حرف‏های آسمان و ریسمان

حرف‏های یک کلاغ و چل کلاغ


روزهای دسته‏گل دادن به آب

چیدن یک دسته گل از باغچه

جست‏وجوی عینک مادر بزرگ

توی گرد و خاک روی طاقچه


فصل خیش و فصل کشت و فصل کار

فصل خرمنجا و خرمن‏کوب بود

خواندن خط‏های در هم توی ماه

خواب‏های روی خرمن خوب بود


روزهای خرمن افشانی که بود

خوشه‏‏ها در باد می‏رقصید شاد

دانه‏های گندم و جو را ز کاه

پاک می‏کردیم با آهنگ باد


در دل شب‏های مهتابی که نور

مثل باران می‏چکید از آسمان

می‏کشیدیم از سر شب تا سحر

بارهای کاه را تا کاهدان


آسمان‏ها در مسیر کهکشان

ریزه‏های ماه را می‏ریختند

اسب‏ها از بارشان، در طول راه

ریزه‏های کاه را می‏ریختند

 


ریزهای کاه خطی می‏کشید

از سر خرمن به سوی کاهدان

کهکشانی دیده می‏شد در زمین

کهکشان دیگری در آسمان


توی خرمنجای خاکی کیف داشت

بازی پرتاب «توپ آتشی»

«دوز» بازی‏های بی‏دوز و کلک

جنگ با تیر و کمان‏های کشی


جنگ مردان مثل جنگ واقعی

جنگ با سنگ و تفنگ و چوب بود

جنگ ما مانند جنگ زرگری

گر چه پرآشوب، اما خوب بود


مرگ ما یک چشم بستن بود و بس

خون ما در جنگ‏ها بی‏رنگ بود

هفت تیر چوبی ما بی‏صدا

اسب‏های چوبی ما لنگ بود


آسیاهای قدیمی خوب بود

دوستی‏های صمیمی خوب بود

گر چه ماشین‏های ما کوکی نبود

باز «ماشین‏های سیمی» خوب بود


ظهرها بعد از شنا و خستگی

ماسه‏های نرم کارون کیف داشت

وقت بیماری که می‏رفتیم شهر

سینمای گنج قارون کیف داشت


روزها در کوچه‏های روستا

دیدن ملای مکتب ترس داشت

دیدن جن توی حمام خراب

دیدن یک سایه در شب ترس داشت


چشم‏ها، هول و هراس ثبت‏نام

دست‏ها، بوی کتاب تازه داشت

گر چه کیف ما پر از دلشوره بود

باز هم دلشوره‏ها اندازه داشت


باز باران با ترانه می‏گرفت

دفتر «تصمیم‏ کبری» خیس بود

خاله مرجان و خروس ساده‏اش

که پر و بالش سرا پا خیس بود


روزهای باد و باران و تگرگ

تیله بازی‏های ما با آسمان

تیله‏های شیشه‏ای از پشت بام

صاف، غل می‏خورد توی ناودان


بعضی از شب‏ها که مهمان داشتیم

گرم و روشن بود ایوان و اتاق

می‏نشستیم از سر شب تا سحر

فال حافظ بود و گرمای اجاق


«هفت بند» کهنه‏ی «کاکاعلی»

ناله‏اش مثل صدای آب بود

شاهنامه خوانی عامورضا

داستانش رستم و سهراب بود


یاد شربت‏های شیرین و خنک

توی ظهر داغ عاشورا به خیر

یاد آش نذری همسایه‏ها

روضه‏ها و نوحه‏خوانی‏ها به خیر


یاد ماه روزه و شب‏های قدر

یاد آن پیراهن مشکی به خیر

یاد آن افطارهای نیمه‏وقت،

روزه‏های کله گنجشکی به خیر!


قهرها و آشتی‏های قشنگ

با زبان آشنای زرگری

یک دوچرخه ، چند چشم منتظر

بعد از آن هم بوی چسب پنچری


چال می‏کردیم زیر یک درخت

لاشه‏ی گنجشک‏های مرده را

چینه می‏دادیم نزدیک اجاق

جوجه‏های زرد سرماخورده را


خواب می ‏رفتیم روی سبزه‏ها

سیر می‏کردیم توی آسمان

راه می‏رفتیم روی ابرها

تاب می ‏بستیم بر رنگین کمان . ..


ناگهان آن روزها را باد برد

روزهایی را گل می‏کاشتیم

روزهایی که کلاه باد را

از سرش با خنده بر می‏داشتیم


بال‏های کاغذی آتش گرفت

قصه‏های کودکی از یاد رفت

خاک بازی‏های ما را آب برد

بادبادک‏های ما بر باد رفت


آه، آیا می‏توان آغاز کرد

باز این راه به پایان برده را؟

می‏توان در کوچه‏ها احساس کرد،

باز بوی خاک باران خورده را؟


می‏توان یک بار دیگر باز هم

بال‏های کودکی را باز کرد؟

چشم‏ها را بست و بر بال خیال

تا تماشای خدا پرواز کرد؟

 

زنده یاد قیصر امین پور

غلط کردم، غلط

$
0
0

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود، بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم، غلط

همچو وحشی رفت جانم در هوایش حیف، حیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم، غلط

شعر از وحشی بافقی

 

خدا هست هنوز...

$
0
0

 

 

ماه من غصه  چرا؟

آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد

یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت

بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید

و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست

ماه من غصه چرا؟

تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست

ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن

کار آنهایی نیست که خدا را دارند

ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن

و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست هنوز

او همانیست که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد

او همانیست که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام، غرق شادی باشد

ماه من...

غصه اگر هست بگو تا باشد

معنی خوشبختی، بودن اندوه است

این همه غصه و غم، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند

که خدا هست

خدا هست

خدا هست هنوز...

 

شاعر :مهین رضوانی فرد

 

Viewing all 70 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>