بـاز هـوای سـحــرم آرزوســــت
خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت
شـکـوه ی غـربـت نـبـرم ایـن زمـان
دسـت تـــو و روی تـو ام آرزوســت
خـسـتـه ام از دیـدن ایـن شـوره زار
چـشـم شـقـایـق نـگـرم آرزوســـت
واقـعـه ی دیـــدن روی تـــــو را
ثـانـیـه ای بـیـشـتـرم آرزوسـت
جـلـوه ی ایـن مـاه نـکـو را بـبـیـن
رنـگ و رخ و روی تـو ام آرزوسـت
ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟
مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت
حـسِّ تـو را مـی کنم ای جـان مـن
عـزلـت بـیـتـی دگــــرم آرزوســــت
خـانـه ی عـشـِاق مـهـاجـر کـجـاست؟
در سـفــــرت بـــال و پـرم آرزوســـت
حـسـرت دل بـارد از ایـن شـعـر مـن
جـام مـیـی در حـرمـــم آرزوســـــت
احمد عزیزی
ادامه اشعار را حتما ببینید
رمضانا تو بهترین ماهی
چون که ماه ضیافت اللّهی
خوش عمل هر که بود در رمضان
ترک منکر نمود در رمضان
عباس خوش عمل
***
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسیمى بوزید
که سراپاى پر از عطر و صفا کرد مرا
نازم آن دوست که با لطف سلیمانى خویش
پله از سلسله دیو دعا کرد مرا
فیض روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهى تا به لب آب بقا کرد مرا
من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهى
لایق مکتب فخر النجبا کرد مرا
در شگفتم ز کرامات و خطاپوشى او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
دست از دامن این پیک مبارک نکشم
که به مهمانى آن دوست ندا کرد مرا
زین دعاهاست که با این همه بىبرگى و ضعف
در گلستان ادب نغمه سرا کرد مرا
هر سر مویم اگر شکر کند تا به ابد
کم بود زین همه فیضى که عطا کرد مرا
***
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلى ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهاى باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسى برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابى
کسى کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روى یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد
***
رمضان ماه عترت و قرآن
رمضان شهر عشق و عرفان است * * * رمضان بحر فیض و احسان است
رمــضــــان، مــاه عــتــرت و قــرآن * * * گــــاه تــــجدید عهد و پیمان است
رمــضــان امــتــــداد جــــاده نــــور * * * در گذرگاه هــر مــــسلمــان است
رمــضــان چــلچــراغ نـــور افـشان * * * در شبــستان قلــب انـسان است
مـــاه تــحکــیــم آشنـــایــــى هـــا * * * مــاه تعــطیل قــهر و حرمان است
مـــاه شـــب زنــده دارى عـشــاق * * * مــاه بــیــدار بــاش وجــدان است
مـــاه اشــک و خـروش و ناله و آه * * * راه برگــشت هــر پــشیمان است
مــــاه آســـایــش قــلــوب بــشــر * * * مــاه پــالایــش تـــن و جــان است
مــــاه تــسلیــم در بــــر خـــالـــق * * * مــاه تــمریــن کــار نــیـکــان است
رمضــان چــشمــه عـطــاى خـــدا * * * ماه عفو و گذشت و غفــران است
رمــضــان رهــنـــمــا و راه گــشــا * * * بهــر گــم گـشتگان حـیــران است
رمــضــان شــاخسارى از طــوبـى * * * غرفه اى از بــهشـت رضوان است
رمــضــان بــارگــــاه (بــســم ا...) * * * جلــوگاه (رحیـم) و (رحمان) است
مــاه تـــحصیــل دانــش و تــقــوى * * * گــاه تــطهـیــر و راه ایــمـان است
مــــاه اکـــرام عـــتــرت و قـــــرآن * * * مــــاه اطفــــاء نــــار نــیــران است
عیــــد مســعــود زاد روز حــســن * * * روز پــر فــیــض نــیــمــه آن است
شــب قــدرش ســلام بــر مــهدى * * * تــا بــه فـجرش که نور باران است
مـــغــرب آفــتــاب عــمــر عــلـــى * * * مشــرق مــــاهتــــاب قــرآن است
در چــنین مه که انس و جان یارب * * * بر سر سفــره تــو مــهــمـان است
نظـــرى ســوى دردمنــدان کــــن * * * اى کــه نــامـت شفا و درمان است
بــــارالــها بــــه درگــه کــــرمـــت * * * سائــل خــستــه دل فـراوان است
کشــــور مــــا بــهشت زهــرا شد * * * بس کــه پــر لاله خــاک ایران است
اى خــــــدا آرزوى ایــــــن امـــــت * * * جشــن پــیــروزى شــهیــدان است
واى بــر حـال آن کسى که حسان * * * خــصــم قــرآن و یـار شیطان است
***
مناجات شب قدر
بگذار تا بمیرم در این شب الهى
ورنه دوباره آرم رو روى روسیاهى
چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه
چندان که باز گردم گیرم ره تباهى
چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما
دل مرده مىشوم باز با غمزه گناهى
گرچه به ماه غفران بسته است دست شیطان
بدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهى
اى کاش تا توانم بر عهد خود بمانم
شرمنده ام ز مهدى وز درگهت الهى
تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم
چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهى
من بندگى نکردم با خویش خدعه کردم
ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهى
با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم
دانم که در به رویم وا مىکنى به آهى
اى نازنین نگارا تغییر ده قضا را
گر تو نمى پسندى تقدیر کن نگاهى
دل را تو مى کشانى بر عرش مى کشانى
بال ملک کنى پهن از مهر روسیاهى
دل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُر
بى عجب و بى تکبّر از راه خیمه گاهى
امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر
جان حسین و زینب بر ما بده پناهى
آخر به بیت زینب بیمار دارم امشب
از ما مگیر او را جان حسن الهى
در این شب جدایى در کوى آشنایى
هستم چنان گدایى در کوى پادشاهى
***
اى در غرور نفس به سر برده روزگار
برخیز ، کارکن ، که کنونست وقت کار
اى دوست ! ماه روزه رسید و تو خفتهاى
آخر زخواب غفلت دیرینه سر برآر
سالى دراز بودهاى اندر هواى نفس
ماهى ، خداى را شو و دست از هوا بدار
پنداشتى که چون بخورى ، روزه تو نیست
بسیار چیز هست جز آن شرط روزهدار
هر عضو را بدان که به تحقیق روزهاى است
تا روزه تو روزه بود نزد کردگار
اول نگاه دار نظر ، تا رخ چو گل
در چشم تو نیفکند از عشق خویش خار
دیگر ببند گوش زهر ناشنیدنى
کز گفتوگوى هرزه شود عقل تار و مار
دیگر زبان خویش که جاى ثناى اوست
از غیبت و دروغ فرو بند استوار
دیگر بسى مخسب که در تنگناى گور
چندانت خواب هست که آن هست در شمار
دیگر ز فکر آینه دل چنان بکن
کز غیر ذکر حق نشیند برو غبار
این است شرط روزه اگر مرد روزهاى
گرچه ز روى عقل یکى گفتم از هزار
شیخ فریدالدین عطار
***
«هدیه روزه داران»
حکمت روزه داشتن بگذار
باز هم گفته و شنیده شود
صبرت آموزد و تسلط نفس
و ز تو شیطان تو رمیده شود
هر که صبرش ستون ایمان بود
پشتشیطان از او خمیده شود
عارفان سر کشیده گوش به زنگ
کز شب غره ماه دیده شود
آفتاب ریاضتى که ازو
میوه معرفت رسیده شود
عطش روزه مى بریم آرزو
کو به دندان جگر جویده شود
چه جلایى دهد به جوهر روح
کادمى صافى و چکیده شود
بذل افطارى سفره عدلى است
که در آفاق گستریده شود
فقر بر چیدهدار از خوانى
که به پاى فقیر چیده شود
شب قدرش هزار ماه خداست
گوش کن نکته پروریده شود
از یکى میوه عمل که درو
کشته شد سى هزار چیده شود
گر تکانى خورى در آن یک شب
نخل عمر از گنه تکیده شود
چه گذارى به راه توبه کزو
پیچ و خمها میان بریده شود
مفت مفروش کز بهاى شبى
عمرها باز پس خریده شود
روز مهلت گذشت و بر سر کوه
پرتوى مانده تا پریده شود
تا دمى مانده سر بر آر از خواب
ور نه صور خدا دمیده شود
در جهنم ندامتى است کزو
دست و لب ها همه گزیده شود
مزه تشنگى و گرسنگى
گر به کام فرو چشیده شود
به خدا تا گرسنه اى نالید
تسمه از گردهها کشیده شود
شهریار
***
یا اله الخلق یا رب الفلق
اى خداى انجم و شمس و شفق
از تو مى خواهم در این ماه شریف
چشم پوشیدن ز جرم ما سبق
شأن ما عصیان و غفران کار تو
لا تؤاخذنا بذنب قد محق
گر بیاید اخذ و دقّت در میان
چون کند خلقى که باشد از علق
وا گذار از لطف ، ما را این زمان
از خطا و لغزش حال شبق
از گناهانى که در ایام عمر
روزها کردیم و در لیل غسق
اى خدا از من بلاها دور کن
مى نکن ما را نشان طعن و دق
نیست ما را طاقت رنج و بلا
حفظ کن ما را ز شر ما خلق
دور فرما آفت از ما بندگان
گر چه مى باشیم کلا مستحق
حق شان و عزت و جاهت قسم
اى که عزّ مسلمینى از سبق
***
ماه خدایى
رمضان ماه مناجات ودعا
رمضان پر بود از شور و صفا
ماه خالص شدن از کبر و ریا
رمضان ماه رسیدن به خدا
اى خدا از سر احسان و کرم
تو نگاهى به دل ما بنما
باز کن در را به روى این دلا
اى که هستى در دو عالم پادشا
من گنه کار و تو یا رب غافرى
بر بدى ها و خطا ها ساترى
بار الها اى امید جان و دل
این دلم را کن به نورت متّصل
***
مناجات شب قدر
اى خدا اى فاتح هر مشکلم
وى همه آرامش جان و دلم
بشنو از دل راز یک بى آبرو
ده مجال گفتگویم ، گفتگو
در شب احیا به تو رو کرده ام
خویش را با توبه همسو کرده ام
گرچه عمرى با گنه بنشسته ام
گرچه قلب صاحبم بشکسته ام
صبر کن ، از کیفر من بر حذر
تا کنم در خویش تجدید نظر
بهر تو خود را مهیا مى کنم
توبه را در خویش احیا مى کنم
هر که باید رفت چون فرزند نوح
توبه باید ، توبه از نوع نصوح
چون که امشب با منیبین زیستم
راضى از عمر گذشته نیستم
بر تو عمرى بد گمانى داشتم
بهر شیطان آشنائى داشتم
چون بگیرم آینه در دست خویش
فاش بینم ، فاش ، روى پست خویش
گرچه دل بد کرده تکفیرش مکن
بنده ات برگشته تحقیرش مکن
هرکه بر حال خراب خود رسید
پیش از مردن حساب خود رسید
هر که گیرد آینه در پیش رو
کرده هاى خویش بیند مو به مو
خویش را بیند که خود با خود چه کرد
تا بداند سخت باید توبه کرد
باید از بگذشته ها عبرت گرفت
دست را بر زانوى همت گرفت
حال باید وادى تحلیف رفت
یا على گفت و سوى تکلیف رفت
سخت باید نفس را بشکست و ماند
عهد و پیمان با شهیدان بست و ماند
هم چنان بار شهیدان مبین
مانده انبان یتیمان بر زمین
راه ما راه شهیدان خداست
کیست پرسد اى خدا مهدى کجاست
گرچه دل شرمنده است از روى تو
اى خدا با مهدى آمد سوى تو
نیستم اینک از الطافت خدا
سینه اى دارم شبستان خدا
یا حلیم امشب که من سرگشته ام
یا على گویان سویت بر گشته ام
***
بنال اى دل ،دل عالم غمین است *** شب قتل امیر المومنین است
پیمبر میزند بر سینه گویا *** در این غم نوحه خوان روح الامین است
اگر سربشکند جا دارد امشب *** ندانم سر چه سودا دارد امشب
غریب یثرب و مظلوم کوفه *** هواى کوى زهرا دارد امشب
قرارى این دل شیدا ندارد *** که یار عاشقان یارا ندارد
نواکن گر حسینى هستى اى دل *** حسین بن على بابا ندارد
هماى قدس را شهپر شکسته *** حریم مسجد و منبر شکسته
مزن بر سینه ،بر سر اى مسلمان *** سر داماد پیغمبر شکسته
طبیبا درد مولا را دوا کن *** طبیبا زخم او اهسته واکن
مدارا کن به این فرق شکسته *** که شمشیرش به پیشانى نشسته
مبادا دیگر از او خون بریزد *** از آن ترسم که هرگز بر نخیزد
طبیبا قلب حیدر را شکستى *** تکلم کن چرا ساکت نشستى؟
مگر در زخم بیمارش چه خواندى *** که لب بستى و از گفتار ماندى
به پیشانى او چشمت چه دیده *** که رنگت ناگهان از رخ پریده
طبیبا کودکان چشم انتظارند *** بجز باباى ما بابا ندارد
تکلم کن ز بیمارت سخن گوى *** ولى آهسته در گوش حسن گوى
***
میروم از این دنیا،با صورت خونینم
زهرا و رسول لله،بنشسته به بالینم
ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)
ای شهر غم و محنت،من بار سفر بستم
چون فاطمه تنها،مظلوم و غریب هستم
ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)
امشب به خدا دادم،من خون سر خود را
فردا به جنان بوسم محسن پسر خود را
ای کوفه خداحافظ (2)،من علی مظلومم(2)
ذکر سجده شد امشب،بر لب علی امشب
تازه شد به دل داغ،زینب علی امشب
ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)
چهره زرد و لب خاموش،ناله گشته بی جوهر
ماندنی شده ماتم،رفتنی شده حیدر
ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)
آهم از جگر آید،اشک از بصرم ریزد
کس ندیده در عالم،خون دل زسر ریزد
ای کوفه خداحافظ(2)من علی مظلومم(2)
***
هرگز نبود ماهى این سان همه زیبایى
سر زد ز افق نورى در کوچه شیدایى
عطرى زده بر بستان آن ماه شکیبایى
گسترده به زیبایى خالق ز کرم ماهى
بر خوان کرم بینم حورى وش رعنایى
آمد به سراى دل سى روز شکیبایى
هرگز نبود ماهى این سان همه زیبایى
هر صبح سحر آید آیات سماواتى
هر شام اذان گوید بر سفره مینایى
با اشک زنم جامى لبریز به تنهایى
با عشق تو برخیزم از بستر تنهایى
آن شب که قدرش بهتر زهزاران شب
اشکى است که مىریزم بر صحن تماشایى
کان شب که به خلوتگه بر سجده فرو افتم
از یار طلب سازم آن جام مسیحایى
دربارگهت یا رب سرگشته و حیرانم
بخشش ز تو مىخواهم اى صاحب زیبایى
بخشش ز تو مىجویم از عشق تو مىگویم
نالان به سر کویم اى چاره تنهایى
یک بار دگر آمد این ماه اهورایى
بر خوان کرم بنشین این است شکوفایى
احمد سردشتى
***
و علیک السلام یا شهر اللّه الاکبر
رمضان گذشت از من چه کنم که بینوایم
دل من ز حبّ دنیا نگذشت اى خدایم
تبعات هر گناهم شده بود سدّ راهم
تو به من عطا نمودى که نباشد ادعایم
چو شدم گداى کویت شدهام خجل ز رویت
تو نشستهاى کنارم که روا کنى دعایم
متزلزل است بارم به کجا کشیده کارم
چه وداع اشکبارى ، شده آتشین بکایم
به کجا روم خدایا پس از این سحر ، سحرها
شب جمعهاى بیاید که به سوى تو بیایم
بفداى میزبانى که به وقت میهمانى
به بر گدا نشست و بر خویش داد جایم
چه دعاى باصفایى ، چه رفیق باوفایى
چه خداى آشنایى که نمود آشنایم
چه دعاى افتتاحى چه دو چشم پر سلاحى
چه توسلى چه ذکرى چه بگویم اى خدایم
چه دمى چه نوحه خوانى چه شبى چه گریه هایى
چه غمى چه روضه هایى که تو کردهاى عطایم
به صفاى لیلة القدر به جمال نیمه بدر
تو خریدى آبرویم که گداى هل اتایم
تو از این خمارخانه بنمودى ام روانه
دل شب مدینه بردى که غلام مجتبایم
به شب نزول قرآن ، به شکاف فرق فرقان
به دلم نشست قرآن چو نمود على صدایم
به على و زینبینش به محبت حسینش
بنویس جان زهرا که شهید کربلایم
بنویس جان مهدى که منم از آن مهدى
به خدا قسم خدایا که نشان دهم وفایم
***
در بیـت خـدا شـیـر خـدا را کشـتـنـد
دامـــاد نـبـى امـــام مـــا را کشـتـنـد
یارب چه گنه داشت که در وقت سحر
آیــیــنــه روشـن دعـــــــا را کـشـتـنـد
...
×××××
شعر ضربت
بر قلب زینب ابر غم مى بارد امشب
سوز دلش بوى مدینه دارد امشب
زینب ز ابر دیده مى بارد ستاره
دارد به پیشانى بابایش نظاره
آرام بهرش سفره افطار چیند
در چشم او رخساره مادر بیند
این عالمه غیر معلم بى قرار است
آگه شده باباى او چشم انتظار است
آرامش او کرده زینب را پریشان
گوید پدر اینگونه قلبم را ملرزان
اى کاش من در کوچه سیلى خورده بودم
اینجا نبودم در مدینه مرده بودم
اى کوچه هاى کوفه از غربت بمیرید
بوسه ز پاى رهبرى مظلوم گیرید
اى خاک نخلستان ز رویش توشه بردار
خود را به زیر پاى او آرام بگذار
مرغان عاشق راه مولا را بگیرید
او بى کس است امشب شما بهرش بمیرید
امشب على مات جمالى لاله گون است
ذکر لبش « انا الیه راجعون » است
خانه نشین داغ زهراى نجیب است
دلخسته از نامردى شهرى غریب است
محراب را چون پشت در گلگون نماید
بر شهر خونین او سر غربت بساید
بهر على هنگامه پرواز گردید
تا که ز پا افتاد دستش باز گردید
××××
آن شب اندر بیت مولا غیر درد و غم نبود
هیچ کس مظلوم تر از او در این عالم نبود
اشک بود و آه بود و سوز بود و شور بود
بود بیمار و طبیب ، اما کمى مرهم نبود
وقت گفتار وصایا بود و هنگام وداع
حال فرزند بزرگش ظاهراً درهم نبود
عمر او رفت و به رغم آخر عمر نبى
آخرین حرف على را هیچ نامحرم نبود
غیر عباس و حسین و زینبین و مجتبى
آشنا و محرمى در حلقه ماتم نبود
صحبت از دشت بلا بود و غریبى حسین
غیر سقّاى حرم کس بر عطش ملزم نبود
کى توان گفتا که در این محفل پر شور و شین
دختر یکدانه پیغمبر اکرم نبود
در میان سطرهاى آخر درس على
غیر اکرام و سفارش بر بنى آدم نبود
گفت کن با قاتلم اینک مدارا یا بُنى
گرچه پیمان بست با ما عهد او محکم نبود
چون سوى دیدار زهرا بود نائل زین سبب
از على خوشحال تر آن شب در این عالم نبود
××××
شب شهادت
در خانه دگر جز گل امید گلى نیست
جز سوخته دل هاى غم آلود دلى نیست
بابا چه کنم کرده طبیب تو جوابم
گوید که مداواى دگر بهر على نیست
زینب نکند صبر اگر ، واى به حالم
جز اشک حسینم مدد محتملى نیست
با این که مداراى تو شد شامل قاتل
جز بغض تو در سینه آن خصم ولى نیست
آنان که به کف شیر گرفتند برایت
در عهد و وفاشان به تو اهل عملى نیست
با طایفه کوفه بگویید پس از این
آسوده بخوابید که جنگ جملى نیست
مى بینم از این پس به خدا غربت خود را
من بعد براى حسنت تنگ دلى نیست
دیگر نتوان ماند ز بعد تو به کوفه
هم دردى و دل سوزى شان جز حیلى نیست
در شیون کوفى اُفقى تار ببینم
تا هلهله لشگر کوفى خللى نیست
××××
اى همه افلاکیان فرمان برت
اى دو صد خورشید عبد قنبرت
اى تو لبیک دعاى مصطفى
یا امیرالمؤمنین یا مرتضى
عرش باشد عاشق سجاده ات
منبر و محراب هم دلداده ات
اى دل تو همسفر با فاطمه
اى اذان آخرت یا فاطمه
آمده تا فاطمه وقت سفر
دوره خانه نشینى شد به سر
آمده بر شام هجرانت سحر
دست « سیلى زن » نمى بینى دگر
اى که از غم ها دلت آکنده بود
از رخ زهرا دلت شرمنده بود
دست نامردى غرورت را شکست
بى حیا سنگ صبورت را شکست
تو اسیر فرقه اى خائن شدى
بى نصیب از دیدن محسن شدى
حالیا کردى محاسن را خضاب
از عزا در آمدى یا بوتراب
مى دهد زخم سرت بوى بهشت
مىروى دیدار بانوى بهشت
دست هاى بسته تو باز شد
لیک غم هاى حسن آغاز شد
بعد تو با غم عجین گردد حسن
دومین خانه نشین گردد حسن
گر تو سلمان و ابوذر داشتى
میثم و مقداد و قنبر داشتى
لیک فرزندت ندارد یار و کس
در حریم خود ندارد هم نفس
رفتى و ویرانه ویران تر شده
چشم مسکین و یتیمان تر شده
رفتى و کردى وصیت با حسن
جسم من در نیمه شب بنما کفن
با همه گفتى تو با صد شور و شین
جملگى باشید غم خوار حسین
××××
امشب در و دیوار کوفه داد مى زد
محراب و منبر از جگر فریاد مى زد
امشب على با فرق تا ابرو شکسته
مى کرد یاد همسر پهلو شکسته
امشب حکایت از یزید و ملک رى بود
صحبت ز قرآن خواندن بالاى نى بود
امشب سخن از هر درى مى گفت مولا
از پاره پاره پیکرى مى گفت مولا
امشب اجل در کوفه فتح باب مى کرد
بر باب شهر علم دق الباب مى کرد
××××
روضه بستر امام على (ع)
گویید به این طفلان من شیر نمى خواهم
این گونه یتیمان را دلگیر نمى خواهم
اى اهل وفا گویید با قوم جفا پیشه
بر دست یتیمانم زنجیر نمى خواهم
یک روز به ظرف شیر یک روز به ضرب تیر
خود شیر خدا هستم شمشیر نمى خواهم
از زینبم استقبال با سنگ نمى ارزد
از لشگرم استقبال با تیر نمى خواهم
ارکان نمازم را بى واهمه بشکافید
هنگام نماز امّا تکفیر نمى خواهم
تکریم کنم امروز در کوفه یتیمان را
کوفى ! ز یتیمانم تحقیر نمى خواهم
دل تنگ رسول اللّه دل بسته زهرایم
در دیدن دلداران تأخیر نمى خواهم
مشتاق به دلدارم لبیک به لب دارم
یک لحظه لقاء اللّه را دیر نمى خواهم
با قاتلم اى دلبند از لطف مدارا کن
هنگام قصاصش هیچ تأثیر نمى خواهم
×××××
خون شفق ...
دروازه سحر ،
در انتظار آمدن کاروان صبح ،
آغوش مات ِخسته ى خود را گشوده بود ،
صبح از کران نیلى خاور نمى دمید .
گرد ملال ، رنگ شفق را زدوده بود .
***
در سینه ى برهنه ى آن پهندشت باز ،
آن جا که رشته هاى کلاف سپید صبح ،
ریزد به روى پیکر خاوش صخره ها ،
آن جا که از شراره ى خورشید نیم روز ،
وا مانده کام تشنه ى سوزان درّه ها ،
آن جا که آفتاب
از روى نخل هاى کهن مى کند غروب ،
آن جا که ماهتاب ، بر کشت زار بادیه ها مى کند طلوع ؛
در بستر سکوت ،
شهرى غنوده بود
***
آن جا میان مسجد آن شهر بى خروش ،
- چون روز هاى پیش -
در نیم رنگ روشنى سیمگون فجر
بانگى بلند شد .
بانگ اذان صبح .
محراب پاک مسجد کوفه به صد فسوس ،
آغوش برگشود ،
وان جاودانه مرد ،
- آن راز نا شناخته ى عالم وجود -
شد در نماز و راز .
فارغ ز خویش و غرق به نوشیدنى سجود -
***
تصویر یک شبه ،
از گوشه اى خزید ،
دستى بلند شد .
برقى میان پرده تار هوا جهید ...
***
گُلرنگ شد ز خون شفق آسمان صبح .
بادى وزید و ناله ى غم ریخت روى خاک .
آشفت موج و سینه دریا غریو کرد .
روحى بزرگ رفت بدان جایگاه پاک .
***
آن روز شام شد .
وقتى که روشنایى اندوه رنگ ماه ،
بر شهر شب گرفته ى افسرده ، رنگ زد ؛
وقتى که باز شب شد و اندوه بى کسى ،
بر سینه هاى مردم درمانده ، چنگ زد ؛
***
در کوچه هاى خلوت و خاموش آن دیار :
آن جا که جز نسیم نمى گیریدش سراغ ،
آن جا که در سیاهى اندوه بار شب ،
جز نور ماه نیست در ان کلبه ها چراغ ،
- در زاغه هاى شهر -
هر گوشه هر کنار ،
یک کودک یتیم !
یک چشم اشک بار ،
یک مادر فقیر ،
یک ظرف بى غذا ،
یک سفره ى فتاده تهى روى یک حصیر ،
در انتظار ماند ...
شاعر : محمد على شرفى
×××
اى خداى کعبه خون کیست این؟
کى شده محراب مسجد این چنین؟
××××
شعر مرحوم آقاسی درباره امام علی (ع)
اون آقایى که شبا رد مى شد از کوچه ما کیسه به دوش کو ؟
رد پاى پر خراش بى خروش کو ؟
اون آقاى خرقه پوش کو ؟
کجاست اون آقا که پینه هاى دستاش مرحم دلاى ما بود ؟
نفس سبز نگاهش همیشه حلّال مشکلاى ما بود
میشه یک بار دیگه سر بزنه به خونه ى ما ؟
بگیره نشونى از غربت بى نشونه ما ؟
موهاى آقا سفیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرین
قامت آقا خمیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرین
جوونا آقا بشین زنده کنین رسم جوون مردى رو امشب
یتیما منتظرن زنده کنین شیوه ى شب گردى رو امشب
یتیما پشت دراى خونشون منتظر آقا نشستن
گوش به زنگ تق تق یه جفت صداى پا نشستن
موهاى آقا سفیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرید
قامت آقا خمیده جوونا کیسه رو از آقا بگیرید
***
در فضیلت ماه صیام و ولادت امام حسن مجتبی(ع)
ماه صیام، ماه خداوند ذوالعطی است
ماه وفور فیض و کرامات کبریاست
ماه صعود روح به اوج فضیلت است
ماه نزول مائده رحمت خداست
ماه قعود و ماه قیام و مه نماز
ماه سجود و ماه سلام و مه دعاست
ماه پناه خواستن از هول رستخیز
بر درگه کریم خطا پوش ذوالعطی است
ماه نجات و مغفرت و بخشش است و جود
ما شکستن صنم سرکش هواست
ماه گذشتن از هوس و رستن از خودی
ماه انابه از گنه و ، ماه التجاست
ماه صیام، ماه بزرگ ضیافت است
گسترده خوان بخشش رحمان به هر کجاست
این ماه، ماه جوشش فیض است و این سخن
نصّ کلام خالق غفار ذوالعلاست
هست از هزار ماه فزون قدر اوی و ، قدر
قدرش ز قدر اوست که پر قدر و پر بهاست
ماه نزول مصحف و روح و فرشتگان
ماه خدا و ، ماه علی ، ماه مجتبی است
در نیمه مبارک این ماه پر شکوه
در جلوه روی ماه حسن ، سبط مصطفی است
ماه حسن ولیّ خداوند ذوالمِنَن
ماه تجلیّ گهر بحر «انّما»ست
ماه شکفتن گل گلزار احمدی است
ماه رسیدن ثمر نخل «هل اتی»ست
میلاد سبط اکبر و ، نوباوه بتول
زینت فزای این مه پر رونق و صفاست
در بیت وحی عصمت کبری سرمدی
خندان چو گل به چهره خندان مرتضی است
چون طلعت حسن ، گل رخسار بوالحسن
گلنار ، لاله گون و ، دلفروز و جانفزاست
ای دل تولد حسن و ، ماه مغفرت
بخشد اگر خدا گنه عاصیان رواست
بر ما ببخش جرم و خطای گذشته را
توفیق ده بدان چه تو را موجب رضاست
مردانی از تو میطلبد حسن عاقبت
چون خوشه چین خرمن اولاد مصطفی است
محمد علی مردانی
(مردانی)
***
کاش در این رمضان لایق دیدار شویم
سحرى با نظر لطف تو بیدار شویم
کاش منت گذارى به سرم مهدى جان
تا که همسفره تو لحظه افطار شویم
××××
خوشــــا دمی که رسـد آرزو به حد کمــال
خوشا شبی که به عاشق رسد پیام وصال
تمـام عمــر اگر بگذرد به درد فــراق
چه غم ،چو قلب بود از امید مالا مال
ز زندگانی هشتـــاد و چارسـاله به است
شبی که ارزش آنست بیش از آن همه سال (*)
دهند مژده مهمـانـی خــدای جلیــل
فرشتگان، به تشرف به بارگاه جلال
ز میــزبان یــگانه به بنــدگان آرنـد
درود و مژده رحمت، نوید استقبال
شگفت اینکه بود روزهــای مهمـــانی
غذای جسم حرام و شراب روح حلال!
به بزم دوست همه هرچه هست هست جمیل
که تـابنــــاک بــــــود بارگـــه زنــــور جـــــــمال
به گوش جان رسد از محرمان خلوت انس
هــــزار پاسـخ راز عجــب بــدون ســـوال
ز سرخوشی نتوان گفت چون زمان گذرد
روان چگونه پرد در چنان شگفــت مجــال
چنیـن بود شـب تقـدیر تا طلیعه فجـر
که روشنی دمد و تیرگی رود به زوال
تو ناظم ! ار به سر آمد زمـان مهمانـی
بشو غبار غم از چهر خود ز اشگ زلال
کسی بود به یقین رستگار در دو سرای
که ماهی ازهمه سالش بود بدین منوال
(*) اقتباس از آیه : لیلةالقدر خیر من الف شهر (هزار ماه مساوی است تقریبا با هشتاد و چهار سال)
یعنی درک فیض یک شب قدر بهتر است از زندگانی یک عمر هشتاد و چهار ساله که در طول آن شب قدر ادراک نشود !